این را گذاشتم اینجا علی الحساب. باشد که فرصت کنم چیزکی بنویسم به همین زودی ها
این را گذاشتم اینجا علی الحساب. باشد که فرصت کنم چیزکی بنویسم به همین زودی ها
این میان تجربه ی من در برخورد با دو گروه جالب است: ایرانی هایی که به خاطر نوع روسری بستنم (که گره نمی زنم روسری ام را) فکر می کنند عربم و عرب هایی که به خاطر رنگ پوستم (که به هر حال از رنگ خودشان روشن تر است) فکر می کنند تازه مسلمانم. بعد گاهی اتفاقات خنده دار می افتد. مثلاً ایرانی هایی که بلند بلند فارسی حرف می زنند -- و گاهی حرفهای خصوصی می زنند -- به گمان اینکه من نمی فهمم حرف هایشان را. و پیش آمده که مثلاً من هم شروع کرده ام فارسی حرف زدن یا چیزی پرسیدن و طرف یکهو عکس العمل غیر قابل پیش بینی نشان داده. مثلاً انگلیسی جوابم را داده یا بقیه ی حرفهایش را به انگلیسی ادامه داده، یا کلاً رفته، یا او هم خنده اش گرفته که فکر کرده من ایرانی نیستم.
در جمع عربها کمی متفاوت است اوضاع. چندین بار پیش آمده که ازم پرسیده اند از چه زمانی و چطور مسلمان شده ام. و من هم توضیح داده ام که ایرانیم و مسلمان بوده ام کلاً. یا گاهی شروع می کنند تند تند باهام عربی حرف زدن (به گمان اینکه شاید لبنانی باشم مثلاً) که باز باید توضیح بدهم اگر چه عرب نیستم ولی شاید اگر کمی یواش تر حرف بزنی بفهمم چه می گویی؛ ولی اینطوری نه. که طرف خنده اش می گیرد معمولاً و حرفش را انگلیسی ادامه می دهد.
خلاصه که گاهی میان حدس و گمان هایمان اتفاقات خنده دار هم می افتد.
توی این چند سالی که این طرف زندگی کرده ام چیزی که خیلی وقتها توجهم را به خودش جلب کرده انواع "روند"هایی است که در زمینه های مختلف، سازمانهای دولتی و غیر دولتی شکل می دهند مخصوصاً در زمینه های آموزشی یا تغییر عادات روزمره ی مردم. طبیعتاً برنامه ریزی اجتماعی دقیق و تعریف راهکارهای قانونی برای رسیدن به اهداف مشخص را هم سازمانهای دولتی خوب بلدند و هم غیر دولتی ها. یکی از اتفاقات خوشایند این روزها این است که روز 22 ایپریل که روز زمین بود یک سری از سازمانها و فروشگاههای زنجیره ای اعلام کردند برای خدماتشان یا برای خریدهای مردم دیگر کیسه نایلون مجانی خبری نیست و اگر کسی کیسه می خواهد باید بخرد. حجم زیاد کیسه هایی که برای خرید های روزمره مردم استفاده می شد -- و می شود همچنان -- و معمولاً هم یک بار استفاده می شود و بعد دور انداخته می شود و جزو آشغالهای خطرناک برای سلامت زمین به حساب می آید، باعث شده که عده ی کثیری صدایشان در بیاید و از طریق پولی کردن کیسه هایی که قبلاً روی خرید و مجانی بود، استفاده از آنها را کاهش بدهند. حالا برای هر کیسه حداقل باید 5 سنت پول بدهی.
بحثم سر روند آموزش و البته تبلیغات بود. حدود یک سالی می شود که همین مغازه هایی که مردم مایحتاج روزمره شان را آنها می خرند، انواع و اقسام کیف های ارزان پارچه ای و نایلونی را با قیمت های پایین -- مثلاً 99 سنت -- تبلیغ می کنند و می فروشند که شما هر بار می خواهید خرید کنید همین ها را همراهتان ببرید و به جای کیسه نایلون استفاده کنید. در طول این یک سال بیشتر فروشگاهها ای که من ازشان خرید می کنم به شدت همین سیاست را دنبال کرده اند و از روز اول ماه می هم دیگر از کیسه نایلون در آن حجم انبوه خبری نیست. البته شهری که من توش زندگی می کنم شهر کوچکی است و نمی دانم مثلاً مغازها و فروشگاههای تورنتو چه می کنند یا این قضیه در امریکا یا اروپا چقدر مورد توجه هست و اینکه مردم در شهر های بزرگ چطور برخورد می کنند با همچین سیاستی. ولی چیزی که من از محیط خودم می بینم این است که این هدف و این سیاست خیلی ساده و بدون اینکه لج کسی در بیاید و غرض و مرضی در کار باشد برای مردم جا افتاد. (البته بماند که حالا این تولید کننده های کیف های خرید در حال خفه کردن خودشان هستند با تولید کیف های پارچه ای و بعضاً پلاستیکی بادوام! و البته انواع سبدهای خرید چرخدار و بی چرخ و غیره در انواع طرح ها و نقش ها و رنگهای مختلف)
کار قشنگی بود کلاً. من که لذت بردم به هر حال از اینهمه همکاری مردم و این برنامه ی قدم به قدمی که اجرا کردند بانیان امر.
-- الان باید یک پاراگراف راجع به نشانه و اینکه هر ملتی چطور با نشانه ها ارتباط بر قرار می کنند و حافظه ی تاریخی و اینها بنویسم ولی چون وقت و حالش نیست فقط می نویسم که چرا یاد این قضیه افتادم --
امروز داشتم یک مقاله می خواندم کنار یکی از جمله هایش ستاره کشیدم که یعنی مهم. بعد هی نگاهش کردم بس که به نظرم غریب می آمد این ستاره کشیدنم. یادم آمد از دوم دبستان هیچ وقت دیگر ستاره نکشیده بودم. بس که نگاه اَنیسا اَمَل آن روز به نظرم سنگین آمده بود و لحنش غریب، وقتی از جنگ اسرائیل برایمان می گفت. حتی گمانم اشکش درآمد وقتی می خواست برایمان توضیح بدهد که چرا این همه برایش ستاره نکشیدنمان مهم است.
* شاید هم اسمش انیسه بود، نه انیسا
پ.ن: برزخ می شود دنیا وقتی چیزی نمی نویسم.