مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است


یک‌بار دیگر باید این جمله‌ی سوم اسفند گذشته را بنویسم برای خودم؛ این‌بار لحنش متفاوت است اما. یقینی درش مستتر است نگفتنی:‌ «با همه‌ی این‌ها، شاید آرامش حرم امام رئوف دل آدم را سرجایش بنشاند. خدا را چه دیدی؟»(+)

----

باران می‌بارید. مشهد روزهای شهادت غمگین است. باران هم که ببارد خدا فقط عالم است که آدم دلش چقدر می‌گیرد. قبل از نماز ظهر با بقیه‌ی فک و فامیل راه افتاده بودم سمت حرم، پیاده. آیه در کالسکه. باران تند شد تا رسیدیم به درهای ورودی. بازرسی که تمام شد به بقیه گفتم صبر می‌کنم تا باران کم شود که آیه خیس‌تر از اینی که هست نشود. بقیه رفتند. آیه خواب بود. هرچه ایستادم باران تندتر شد. صحن جامع خیس خیس. آدم‌ها دوان دوان. راهی نداشتم که همان‌جا بایستم چون اذان گفته بودند و می‌دانستم درهای رواق‌ها بسته‌است. برای آیه غذا آورده بودم، بیدار که شد غذایش را خورد و شروع کرد بهانه گرفتن. نگاه کردم به گنبد گوهرشاد و گنبد حرم. از همان دور سلام دادم و برگشتم. باران تندتر شده بود. نه تاکسی می‌توانستم سوار شوم نه اتوبوس. همه از باران تند فرار می‌کردند و ماشین‌ها و اتوبوس‌ها پر از آدم بودند. همان‌طور پیاده مسیر را برگشتم. همه‌ی راه از باران لجم گرفته بود. همه‌ی راه احساس خسران می‌کردم که چرا نتوانستم بروم زیارت.

ولی گمانم همان دقیقه‌ها چیزی در دل من تکان خورده بود. نتیجه‌اش را هفته‌ی بعدش، حین جلسه‌ام با دکتر عاملی دیدم. چیزهایی گفتم که هیچ‌وقت به ذهنم هم خطور نکرده بود. بعدش هم راهم را کشیدم و از امیرآباد شمالی تا انقلاب پیاده رفتم. بس‌که باید فکر می‌کردم به حرف‌های خودم.

-----

سفر عجیبی بود برای منی که به زور رضایت داده‌ بودم به ایران رفتن. برکاتش زیاد بود یعنی. 


*من باید پست جداگانه‌ای راجع به آلبوم آخر همایون شجریان بنویسم. ولی می‌ترسم آخرش فرصت نکنم و حرفم در گلویم بماند. فکر می‌کنم اگر موسیقی سنتی ایران را یک عمارت مجلل قدیمی در نظر بگیریم،‌ همایون با «نه فرشته‌ام نه شیطان» یک نردبام گذاشته روی پشت بام خانه و ایستاده روی پله‌های وسطیش. انتخاب شعرها عالی‌ست و تم‌ها و دستگاه‌های انتخابی هم عالی.

۳۱ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۰۴ ۶ نظر