مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

اردیبهشت، بهشت، بهشت

دوشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۸۸، ۰۷:۵۹ ق.ظ
شروع کرد بلینک بلینک ِ قرمز زدن و بعدش هم دیگر خاموش شد. هیچ هم پیش خودش فکر نکرد من بعد از از صدا افتادنش چطور باید به پیاده رویم ادامه بدهم. هیچ هم فکر نکرد که همین یک ربع پیش که اتوبوس فکسنی از کار افتاد بس که باطریش ضعیف شده بود، من دلم را به کوهنی خوش کرده بودم که صدایش را کرده ام توی همین آیپاد بلینک بلینکی که باهاش پیاده بروم تا دانشگاه. یا همان موسیقی متن the last of the mohicans ای که هر بار به تـِرَک ششمش می رسم یک تصویر هیجان انگیز ِ توی باد دویدن می آید جلوی چشمم. به هر حال هر آدمی هم جای من باشد و دلش را خوش کرده باشد به هدفنی که توی گوشش مدام چیزهایی را که دوست دارد پخش می کند، وقتی از توی آن دستگاه فسقلی دیگر هیچ صدایی در نیاید خیلی راحت هدفن را در می آورد و شاید از اولین سوپری که جلوی راهش دید یک بطری so good شکلاتی بخرد و همینطور سلانه سلانه با یک کیف پر کتاب و کاغذ راه بیافتد سمت دانشگاه و هر چند قدم، یکی دو قلپ شیر سویا قورت بدهد تا برسد به آن سنجابی که توی دهنش را پر از خار و خاشاک کرده و با اینکه دیگر دهنش جا ندارد باز هم چمن ها را زیر و رو می کند که شاید یک تکه چوب خشک دیگر پیدا کند. شما هم جای این آدم باشید وقتی ببینید سنجابه قصد کرده از خیابان بگذرد احتمالاً  سعی می کنید بی حرکت بایستید و زیر لب هر چه فالله خیر حافظا و اینها بلدید بخوانید که این سنجابه از وسط خیابان به سلامتی برسد آن طرف و مثل هزار تا از همین دوستان و فامیل هایش نرود زیر ماشین و لت و پار شود. بعدش هم که رد شد و رفت، هر چقدر هم دیرتان شده باشد باز راهتان را نمی کشید بروید که. بلخره باید بفهمید یک سنجاب این همه خار و خاشاک به دهن از کدام درخت تازه جوانه زده می رود بالا و می جهد روی کدام کاج یا نه؟ نمی توانید همین طوری سنجاب را ول کنید به امان خدا که. باید اینقدر با چشمتان دنبالش بدودید که لا به لای میوه های زنگوله ای یک دهم بالای درخت کاج گمش کنید تا خیالتان راحت شود که رسید به خانه اش. حالا گیریم که آن آیپاد چی چی نشده همه ی این راه تنهایتان گذاشته باشد. 

پ.ن: برزخ می شود دنیا وقتی چیزی نمی نویسم.

۸۸/۰۲/۰۷

نظرات  (۴)

خیلی خیلی خوب بود و چه‌قدر خوب‌تر بود نوشتن از آن فالله خیر حافظا... راستی خیلی خوش‌حال‌م از این‌که وقتی دارم بلاگ را می‌خوانم که می‌توانم پست‌هایش را پشتِ هم بخوانم و لازم نیست مثلِ دوستان‌تان یک مدتِ طولانی منتظرِ آپ‌دیت‌شدن‌ش بمانم. آرشیوخوانی خیلی کیف دارد.




اتفاقا من هم داشتم به این فکر می‌کردم که چه چیدمان معنی‌داری‌ست وقتی پشت سر هم خوانده شود این پست‌ها.
با آن که نمی‌توانم موافق باشم که هر کسی در چنان وضعیتی شیرسویای شکلاتی از آن برند خاص خواهد خورد - و نمونه‌اش خود من که اصلاً مزه‌ی شیرسویا را حتی به ضرب شکلات دوست نداشته‌ام - اما فکر کنم که شما بتوانید موافق باشید که گاهی بهتر از شنیدنِ موزیکِ کوهن، حتی با تصاویر ذهنی هیجان‎انگیز در باد دویدن، شنیدنِ موسیقی سکوت است، به خصوص که منضم باشد به تماشای سنجاب و برای سلامت‌اش دعا خواندن.
بلینک بلینک‌تان مستدام.



قصه داره این شیر سویا خوردن ما وگر نه همچین ها هم نیست که ما فنش باشیم :)
چقدر خوب که بعد از صد قرن نوشتی، خیلی حال داد این نوشته ات، بنویس زود زود




خیلی بیشتر از اونکه فکر کنی خوبه؛ فقط برو تو نخ جمله ی پنجمش که 7 -8 خطی می شه به تنهایی. (توانایی می خواد ها هر کسی نمی تونه. مسابقه ی مینیمال نویسی سراغ نداری شرکت کنم توش؟)
چقدر پر تصویر بود این نوشته






این یعنی خوب یا بد یا اصلاً نه تو این مایه ها؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">