مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است


هر عکسی از ایران می‌بینم، خیره می‌شوم به جزئیاتش. مهم نیست دورهمی دوستانه‌‌ای باشد که چشم‌ها از پشت ماسک‌ها می‌خندد یا تشییع و مراسم خلوت دوست و آشنا و فامیلی که امسال را برای مردن انتخاب کرده‌اند. من به حرکت انگشت‌ها و دست‌ها نگاه می‌کنم. به گل‌های قالی‌های زیر پا. به ظرف‌های پر و بشقاب‌های خالی روی میزها. به تابلو‌های روی دیوارها که معمولا مبهم اند. حتی به نقش مبل و صندلی‌ها و در و پنجره‌ها. به چیزهای چیده شده روی اپن آشپزخانه و لیوان‌های دور و بر سینک. به پرده‌ها و رومیزی‌ها. گل و گلدان‌های توی کادر. جزئیات خانه‌های دوست و آشنایم دارد یادم می‌رود. چند روز پیش گذرنامه‌ی ایرانم را نگاه می‌کردم. آخرین باری که سه هفته آمدم ایران دی ۹۷ بوده. انگار قرن‌های پیش. آیه دیگر خاطره‌ای یادش نمانده از ایران. 

 

نمی‌دانم بار بعد چطور و کی می‌روم ایران. ولی گمانم وقتی رفتم، تا جایی که بتوانم همانجا خواهم ماند. نمی‌دانم شرایطم ممکن است چقدر  منعطف باشد ولی دلم می‌خواهد بگویم چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد. گمانم وقت آن‌ است که ما شرایط دنیا را نادیده بگیریم. 

۰۱ مهر ۹۹ ، ۲۳:۳۰ ۱ نظر