ستاره نکش
چهارشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۸۸، ۰۸:۵۹ ق.ظ
سال تحصیلی 69- 68 من کلاس دوم دبستان بودم. اَنیسا اَمَل* یک دختر سفید لبنانی با چشم های درشت مشکی معلم عربی کلاسمان بود. از اول سال که دفتر مشق هایمان را چک می کرد از نقش و نگار و گل و بلبل هایی که حاشیه ی مشقهایمان می کشیدیم ذوق زده می شد و برایمان شعرهای کودکانه ی عربی می نوشت کنارش. یک بار حاشیه ی مشقهایم عوض گل و بوته، ستاره کشیدم. دفترم را که نگاه می کرد بهم گفت ستاره نکش، حتی اگر ستاره ات 5 پر باشد نه 6 پر (شاید حتی خط زد روی ستاره ها را). اَنیسا گمانم اولین کسی بود که یادم داد هر نشان معنایی دارد. آن پنج خطی کج کجی که ما می کشیدیم و اسمش را می گذاشتیم ستاره، برای او هیچ شبیه ستاره های آسمان نبود، شبیه ستاره ی داوود بود. برای او ستاره، نشان آوارگی از سرزمینش بود و جنگ. (اوایل دهه ی 90 بود و اسرائیل جنوب لبنان را گرفته بود و گروهی از لبنانی ها آواره ی کشورهای حوزه ی خلیج فارس شده بودند.)
-- الان باید یک پاراگراف راجع به نشانه و اینکه هر ملتی چطور با نشانه ها ارتباط بر قرار می کنند و حافظه ی تاریخی و اینها بنویسم ولی چون وقت و حالش نیست فقط می نویسم که چرا یاد این قضیه افتادم --
امروز داشتم یک مقاله می خواندم کنار یکی از جمله هایش ستاره کشیدم که یعنی مهم. بعد هی نگاهش کردم بس که به نظرم غریب می آمد این ستاره کشیدنم. یادم آمد از دوم دبستان هیچ وقت دیگر ستاره نکشیده بودم. بس که نگاه اَنیسا اَمَل آن روز به نظرم سنگین آمده بود و لحنش غریب، وقتی از جنگ اسرائیل برایمان می گفت. حتی گمانم اشکش درآمد وقتی می خواست برایمان توضیح بدهد که چرا این همه برایش ستاره نکشیدنمان مهم است.
* شاید هم اسمش انیسه بود، نه انیسا
۸۸/۰۲/۰۹