مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

my little peanut

دوشنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۰، ۱۱:۲۷ ب.ظ
وحید نتوانست بیاید بس‌که رئیسش روی اعصاب است. من رفتم تنهایی. اول سونوگرافی کرد. گفتم می‌توانم ببینمش؟ گفت نمی‌دانم. هنوز خیلی کوچک است. بعد یک‌هو صدای گروپ‌گروپ قلبت آمد. توضیح داد که این صدا هم‌راه با صدای جریان خونت است. من یک لب‌خند ملوحی روی لبم بود. بعد مانیتور را برگرداند. یک موجود ریز قدر نصف بادام‌زمینی با قلب تاپ‌تاپ‌کننده.
خوش‌حالم‌ بچه. برای خودم برای تو. کی می‌شود بیایی بغلم بچه‌ک.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">