مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قرآن» ثبت شده است


علت‌های معنوی و معرفت‌شناختی این آیة‌الکرسی و چهارقل خواندن در گوش آیه وقت خواب کردنش به کنار، کی می‌تواند آن حس برخورد لب‌های من با موها و گونه و گوش آیه را وصف کند وقت زمزمه؟ حتی اگر آن علت‌ها هم نباشد به هر حال من بهانه‌ای و راهی پیدا کرده‌ام که دختر را از این‌که هست به خودم نزدیک‌تر کنم.
۱۳ آذر ۹۱ ، ۱۲:۵۹ ۰ نظر
شما نمی‌دانید ولی من هنوز دختر را که می‌گیرم بغلم یا کنارش می‌خوابم باورم نمی‌شود که این بچه‌ی من است و از شکم من آمده بیرون. بعد اینقدر ذوق می‌کنم که اشکم در می‌آید از بس دوستش دارم. یک حس کُشنده‌ای است اصلا. حس چسب‌ناکی که هر روز قدرت چسبندگی‌اش بیش‌تر می‌شود. یعنی آدم یک‌هو به خودش می‌آید می‌بیند که دوست ندارد بچه‌اش را حتی دست هم‌سرش بدهد برای چند لحظه. بعد هی باید بزند توی سر خودش که وابستگی به بچه و از کار بی‌کار شدن یک‌طرف، «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَلَا أَوْلَادُکُمْ عَن ذِکْرِ اللَّـهِ ۚ وَمَن یَفْعَلْ ذَٰلِکَ فَأُولَـٰئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ» هم یک‌طرف دیگر؛ وقتی «همه»‌ی فکر و ذکرت بشود این نیم وجب بچه. دائم هم یاد آن لحظه‌ی اولی می‌افتم که دیدمش. روی قفسه‌ی سینه‌ام بود و سرش را بالا گرفته بود و زل زده بود به من. همه‌ی صورتش چشم‌های سیاه و درشت و کشیده‌اش بود؛ جذبه‌ی چشم‌های خودم را داشت آن موقع. صورتش خیلی غریب و ناآشنا بود. آدمی‌زاد است دیگر هزارجور خیال بافته راجع به قیافه‌ی بچه‌اش که هیچ‌کدام سرسوزنی شبیه واقعیت نیست. خلاقیت ما در برابر عظمت آفرینش خدا خنده‌دار است فقط.
 
۱۰ آذر ۹۱ ، ۰۷:۰۸ ۱ نظر