مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

اینجا شبیه آرزوهایم نیست*

جمعه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۹، ۰۴:۴۶ ق.ظ

نزدیک دو ماه است آمده‌ام تهران.

خانه‌ی دوست‌داشتنیم در سن‌هوزه را تحویل دادم، اسباب زندگی را سه قسمت کردم. تیر و تخته‌ها را گذاشتم در انباری دوستانم، وسایل شخصی را ریختم در چمدان‌هایم، باقی را هم تحویل خیریه‌ای دادم. بلیت اولین پرواز هواپیمایی خط قطر از سانفرانسیسکو به دوحه را گرفتم و با ۴ چمدان و یک ساک دستی و یک کوله‌پشتی رسیدم تهران. یادم است با ۴ چمدان مهاجرت کرده بودم کانادا؛ با حالی گیج و مبهم و کمی دل‌خور. دلبستگی‌هایم آن‌ور اقیانوس محدود می‌شود به آیه و سه دوست نزدیکم که طی این ماه‌های کرونا بسیار بیش از گذشته به هم وابسته‌ شدیم. باقی، در و دیوار و خیابان‌ها و طبیعت شگفت‌انگیز دنیا است که .... (نمی‌دانم این جمله را چطور تمام کنم. چیزی در این مایه‌ها: آسمان همه‌جا همین رنگ است، با کمی زرق و برق متفاوت). 

از روزی که رسیده‌ام، ساکن خانه‌ی مامان بابا شده‌ام. خودشان که نیستند، برادرم هست که خانه‌اش چند خیابان آن‌طرف‌تر است. و البته مادربزرگ‌ و پدربزرگم که خانه‌ی آن‌ها هم همین نزدیکی‌ست. حس خانواده داشتن حس ناآشنایی‌ست برایم. همین که وسط روز دلم بخواهد بروم جایی که خانه‌ام نیست ولی آشناست و همیشه قوری چایش گرم است (همین‌قدر فانتزی و لوس). 

از روزی که رسیده‌ام آدم‌ها را نگاه کرده‌‌ام، خیابان‌ها را گوش کرده‌ام، دیده‌ام. سبک زندگی‌ها را. حال و رفتار تعامل‌ها را. آشفتگی و به هم‌ ریختگی‌ها را. از میان همه‌ی این‌ها چه چیز بیش از همه جلب توجه کرده باشد برایم خوب است؟ امید و شعف زندگی! همه‌ی این خشم و رقابت و دست و پا زدن برای زندگی بهتر و موفق‌تر (که در ایده چیز عجیب و بیماری‌ست)، در عمل آدم‌ها را به «زندگی» وادار کرده از راه‌های اغلب ناسالم و دردآور. ولی آن امید به شور زندگی هنوز بسیار روان است در این جامعه. حس متناقض غریبی‌ست! همین تلاش و امید دور و بری‌هایم برای مهاجرت، برای لاغر شدن، برای پول‌ بیشتر در آوردن! بله خودم می‌دانم ایراد این‌ها چیست و کجاست. ولی این‌ها چیزهایی‌ست که آدم‌ها را به تکاپو انداخته. تکاپویی که هدفش آرمانی نیست ولی امید و زندگی درش هست.

وقتی درباره‌ی مهاجرت و رفتن با من حرف می‌زنند، اغلب می‌گویم تجربه‌کردنش خوب است. بسته به نگاه مخاطبم ممکن است برایش توضیح بدهم که وقتی رسیدی آنجا و بعد از مدتی کار و زندگیت روی روال افتاد و ذوق‌زده شدن‌های اولیه کاهش پیدا کرد، آن‌وقت ممکن است ببینی پیچ کوچکی هستی در کارخانه‌ی سرمایه‌سازی برای دیگران. به خودی خود بد نیست. حتی برای بعضی، بسیار هم مفید و ایده‌آل است. ولی شاید کم‌کم آن بارقه‌ی زندگی از چشم‌هات پاک شود. شاید هم نشود. شاید گربه و سگی و خرگوشی را به سرپرستی قبول کنی که زندگی را صبح به صبح در ابراز محبت او ببینی. شاید خانه‌ای بخری که درخت لیمو و پرتقال داشته باشد با بک‌گراند آسمان آبی و ابرهای گل‌کلمی (همین‌قدر فانتزی و لوس) و همین خانه برایت شور زندگی بیاورد. و هزار چیز دیگر از این دست. ولی آخرش همین‌هاست. ممکن است دیگر انگیزه‌ای برای ایده‌پردازی و خلق و نیروی محرکه‌ای برای جهش برایت وجود نداشته باشد.  

 

من هنوز هم معتقدم خدا زمینش را گسترده آفرید که آدم‌ها سفر و مهاجرت کنند و سبک زندگی‌شان را بهتر کنند. ولی آن «بهتر» را باید بازنگری کنیم. هرکس برای خودش. 

من هنوز هم نمی‌دانم جزو کدام جامعه‌ هستم. چقدر توان و انرژی دارم. نمی‌دانم می‌توانم با این حال درهم و آشفته‌ و خسته‌ی جامعه وارد تعامل شوم یا نه. ولی این را می‌دانم که این‌بار عجله‌ای برای برگشتن ندارم. 

 

*اینجا شبیه آرزوهایم نیست ولی خانه است. 

 

 

۹۹/۱۱/۱۰

نظرات  (۷)

حق با شماست

برام دعا کنید تصمیم درستی رو بگیرم

۱۴ بهمن ۹۹ ، ۱۲:۴۴ خواننده خیلی قدیمی

میشه راه رو نشون بدید از چه کتابهایی شروع کنیم؟ نمیدونم اعتقادات م تا کجا درست بوده. خیلی درون متالاطمی دارم. 

درسته

اشتباه منظورم رو رسوندم

سوالم این بود که قراره پیش پدرش باشه یا نوبتیه؟

ببخشیدا.. برا تجربه دارم میپرسم. سختتون بود و دوست نداشتید جواب ندید

پاسخ:
تجربه‌ی زندگی هرکس منحصر به فرد است. گمان نکنم تجربه‌ی من در این مورد به کسی با شرایط متفاوت کمکی کند
۱۳ بهمن ۹۹ ، ۱۰:۰۸ خواننده خیلی قدیمی

اگر کسی ذهن ش پر از تناقضات مذهبی باشه چطور میتونه خودش را دوباره بسازه؟ 

پاسخ:
گمانم هرکس باید راه خودش را پیدا کند. از خواندن و شنیدن و دیدن و فکر کردن تا چیزهای دیگر و شاید هم تراپیست کاربلد

آیه هم همراهتونه؟

پاسخ:
هنوز نه

از آیه بنویس

چه می کنه؟ چطور کنار اومده؟ و قراره چه اتفاقی براش بیفته و برنامه ش چیعه؟؟

پاسخ:
من که خدا نیستم بدونم چه اتفاقی براش می‌افته. به اندازه‌ی توان انسانی و مادری ام سعی می‌کنم شرایط مناسبی براش فراهم کنم. 
۱۲ بهمن ۹۹ ، ۰۸:۱۵ خواننده خیلی قدیمی

سلام خانم. من مثل شما زیبا نوشتن نمیدانم اما اینجا بودنتان  شاید سبب پرورش شاگردانی بشه شبیه خودتون متفاوت

پاسخ:
ممنون از لطفت
ولی دنبال تربیت نیستم. دنبال «زندگی» ام

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">