مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

هزارتوی روایت

چهارشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۸، ۰۴:۱۵ ب.ظ

برگشته‌ام به اتاق کارم در دانشگاه. تحقق همین جمله حالم را بهتر می‌کند. بساطم را روی میز پنجم پهن کردم این‌بار. قبلا روی میز دوم بودم. حالا ولی یکی از دانشجوهای جدید کتاب‌هایش را چیده بود آنجا. هنوز سجاده‌ و لیوان‌های کاغذی و کاغذ‌هایم در کشوی آن میز بود. همه را منتقل کردم به میز جدید. این میز هم کنار پنجره است. پنجره نه به بیرون. به دیوار سبز گیاهان زنده‌ی روبرویی با چک‌چک آبش و مرکز منابع تحقیقی دانشکده. پنجره‌های این ساختمان بیشتر از دیوارهایش است. تا جایی که به حریم خصوصی کسی یا منبعی آسیب نرسد، همه‌‌ی اتاق‌ها و راهرو‌ها و طبقه‌ها قابل مشاهده است از جوانب مختلف. 

این ترم در دپارتمان جامعه‌شناسی هم کار می‌کنم. با یکی از استاد‌های تازه‌کار. وظایف کلاس را تقسیم کرده‌ایم. پریروز استاد خودم را دیدم و هرچه کردم نتوانستم پنهان کنم که چقدر مشوش و نگرانم. گفت همین‌هایی که نوشتی را بفرست حرف بزنیم درباره‌اش. نشسته‌ام به ویرایش. 

از روزی که توی این اتاق کار می‌کنم و گبریلا در اتاق مجاورم است و گاهی با هم غر می‌زنیم، از زندگی راضی‌ترم. مخصوصا اگر ملودی هم باشد که مدام چشم‌هاش برق بزند از آن‌همه بحث درباره‌ی تجربه‌ی پیچیده‌ی زیست زنانه که تا به هم می‌رسیم سرش باز می‌شود و بند نمی‌آید تا دیرمان شود. بتانی را هم دیروز دیدم. حوزه‌ی کاری بتانی به من خیلی نزدیک است و همیشه حرف زدن باهاش کیف می‌دهد. 

امروز رفتم کتابخانه چند کتاب جدید گرفتم درباره‌ی همین فرهنگ دیداری و عکس که دارم روش کار می‌کنم. تابستان است و همه‌ی دانشگاه خلوت است و کارها زود پیش می‌رود. در مسیر برگشتن از کتابخانه‌ی دانشگاه تا دانشکده که دست‌هام سنگین بود از حجم کتاب‌ها و آفتاب هم سوزان، به این فکر می‌کردم که اگر زمستان بود حالم این‌قدر خوب بود؟ شاید. آن مهی که جلوی چشم‌هام بود کم‌کم کنار رفته. بی‌خودی طول کشید این‌همه مدت.

۹۸/۰۴/۱۹

نظرات  (۳)

سلام خانم ولی بیگی
ایام به کام
من ده سال هست خواننده شما هستم از مشهد.
یه سوال بعد این همه مدت زندگی در خارج ایران آیا به یک دختر مذهبی پیشنهاد میکنید مهاجرت رو یا خیر؟ میدونم بستگی به روحیات فرد داره اما ممنون میشم بفرمایید.
پاسخ:
سلام
می‌دانی اصلا موضوع مذهبی و غیرمذهبی نیست. چند پله پیش‌تر است. شاید باید موضوع را تغییر دهی به معنی مهاجرت از نگاه خودت. بعد سوال‌های بعدی را بپرسی. 
خدا روشکر. ظاهرا اوضاع روبه راهه. نگران زمستان نباش حالا خیلی مونده!
۲۲ تیر ۹۸ ، ۰۲:۳۵ فاطمه جناب اصفهانی
 الهی شکر که حالت خوب است!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">