مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

امریکا که آمدیم می‌دانستم شکاف عمیقی در درس‌ و کارهایم اتفاق خواهد افتاد. حداقلش این بود که می‌دانستم طول می‌کشد تا دوباره شبکه‌ی تخصصی خودم را پیدا کنم، استادها را، دانشجو‌ها را سازمان‌ها و مراکز را. خب هنوز هم آنقدر پیدا نکرده‌ام ولی بیش از این‌ها نگران آن درس آخری بودم که باید می‌گرفتم که تعداد واحد‌هایم تکمیل شود و بتوانم امتحان جامع دوم را بنویسم و از موضوع تزم دفاع کنم.

ترم پیش که مهمان برکلی شدم و درس مردم‌شناسی رسانه را گرفتم، از جلسه‌ی سوم به بعد فکر کردم این حجم تئوری برای یک ترم، بیش از طاقت من است. هر کدام از کتاب‌هایی که می‌خواندیم، فکر می‌کردم حداقل چند هفته فرصت می‌خواهم تا هضم کنم روش را و موضوع را و چارچوب را. وقتی کارهای آلفرد جل درباره‌ی ارتباط هنر و کنشگری را می‌خواندم، صدای ترق ترق شکستن استخوان‌بندی پیش‌فرض‌هایم را می‌شنیدم. کتاب تاسیگ را تا صفحه‌ی ۵۰ خوانده بودم ولی هنوز نمی‌فهمیدم دارد درباره‌ی چه حرف می‌زند. نه این‌که نمی‌فهمیدم، با سطحی از تئوری بازی می‌کند در کتاب Mimesis and Altery که فکر می‌کنی حتما شوخی است، رسما با ذهنت کشتی می‌گیرد درباره‌ی مفهوم واقعیت و تقلید در رسانه. کاکلمن و الهایک با این‌که درباره‌ی موضوعاتی ملموس کار کرده‌اند - اولی درباره‌ی مردم‌نگاری زبان‌شناسانه در روستایی در امریکای جنوبی و بار و وجوه معنایی نام دو پرنده و دیگری درباره‌ی ارتباط مردم‌شناسی و روان‌درمانی در شهری در مکزیک - ولی تحلیلشان و ایده‌ای که ارائه می‌دهند چندوجهی است و پیدا کردن نخ اتصال این‌ها به هم کار آسانی نبود. کتاب استیونسون، life beside itself از همه‌ی منابع برایم جذاب‌تر بود. موضوعی که سعی کرده بود درباره‌اش کار کند استفاده از تصویر به عنوان روش‌ تحقیق بود. تصویر برایش شامل عکس، خاطره یا رویا، و حتی اصوات می‌شد. مطالعه‌ی موردیش قبیله‌ای از بومیان کانادا بود در دو برهه‌ی زمانی که بیماری‌ای مسری‌ و خودکشی بینشان شایع شده بود و دولت سعی می‌کرد با ابزار و روش‌های خودش بیماری را درمان و جامعه را ترمیم کند درحالی که تعریف مرگ و زندگی و تصویری که بومیان از حیات داشتند بر اساس باورهایشان با مفاهیم قانونی متفاوت بود. کارهای سلویو و منینگ درباره‌ی مردم‌شناسی انیمیشن را هم دوست داشتم و به کارم می‌آمد چون تاکیدشان برتئوری‌های تصویرسازی و تجسم در رسانه بود. در طول ۱۴ هفته، آلتوسر و بنیامین خواندیم، کیتلر  و لارکین خواندیم، آدورنو و دبور خواندیم، گیتلمن و شیپلی خواندیم، ژان روش و استیون فلد خواندیم، پاوینلی و جان دورام پیترز خواندیم. سیندرز دریدا را هم خواندیم، درست همان هفته‌ای که من شروع کرده بودم رمان کتاب‌دزد را خواندن (پست بلندی دارم می‌نویسم درباره‌ی رمان‌های نیمه‌ی دوم سال گذشته) همان روزهایی که رسیده‌ بودم به جمله‌ی: The Germans loved to burn things. Shops, synagogues, Reichstags, houses, personal items, slain people and, of course, books سوختن، آتش و خاکستر به عنوان رسانه. دو سال پیش هم من با این مفاهیم کار کرده بودم. زیرساخت‌های آتش در جامعه‌ی انسانی و بازنمایی آن در تکنولوژی‌های جدید. 

پرزنتیشن کلاسیم درباره‌ی فهم مردم‌نگارانه از رابطه‌ی رسانه‌های جدید و بیم‌های اخلاقی در جوامع درحال توسعه بود بر اساس مطالعات موردی آرشامبو و باربارا اندرسن در افریقا. پروژه‌ی آخر ترم را هم برپایه‌ی کارهای خودم تعریف کردم «تصویری کردن تجربه‌ی دین‌داری» که بخشی از مقاله ایست که احتمالا تابستان برای کنفرانس Media, Religion and Public Scholarship ارائه خواهم کرد. 

---

از روزی که از سفر ایران برگشتم چندبار پروفایل دانشگاه را نگاه کردم. هیچ نمره‌ای رویش نبود. نیمه‌ی ژانویه که گذشت فهمیدم یک جای کار ایراد دارد، حتما باید سایت دیگری را چک می‌کردم که نمی‌دانستم. امروز دیدم بالاخره باید تکلیفم را با این درس روشن کنم. اگر موفقیت آمیز نبوده باید خودم را برای درس دیگری آماده کنم. چاره‌ای نبود. ایمیل زدم به استاد و بلافاصله جوابش آمد. نمره را داده بود و از این‌که هنوز فرصت نکرده فیدبک‌های مقاله را بدهد عذرخواهی کرده بود. بهترین نمره‌ای که می‌شد گرفت برای این درس را داده بود و توضیح نوشته بود که باید در سایت دیگری را چک کنی.

یادم افتاد آخرین روز ترم که مسیر دانشکده به سمت خیابان اصلی مرکز شهر را پیاده می‌رفتم، زیر همان درخت تنومند مگنولیا که نبش ورودی اصلی دانشگاه است، از ته ریه‌ نفس عمیقی را فوت کردم بیرون به شکرانه‌ی این‌که دیگر مجبور نیستم خودم را در چارچوب کلاس و درس و مشق تعریف کنم. اینقدر که این سبک درس خواندن و فشار حجم کار به زندگی بچه‌دارانه نمی‌آید. ترم سختی را گذرانده بودم. هر روز صبح آیه را می‌رساندم مدرسه و ۵ ساعت بکوب در کتابخانه درس خواندم. شب‌های زیادی که نوشتنی‌ها تمامی نداشت، وحید و آیه خواب بودند وقتی برمی‌گشتم خانه و خیلی از ویکند‌ها را صبح تا شب درس خوانده بودم و به هیچ‌کار دیگری نرسیده بودم. امیدوارم از این ترم به ایده‌هایی که در سرم بال‌بال می‌زنند برسم کمی. 

 

۹۶/۱۱/۰۹

نظرات  (۴)

شکلات چقدر خوب گفتی. باید دووم آورد و مطمین بود که همه چی تموم میشه.

از خوندن گزارشش هم وحشت کردم چه برسه به اینکه خودم میخواستم این حجم کار رو در یک ترم انجام بدم و البته قطعا اون زبانش مشکل اصلی منه که خیلی می ترسوندم !    

خسته نباشی بانو          1

پاسخ:
یک اسم سرخ‌پوستی باید برا خودم انتخاب کنم. مثلا: شیرجه‌زننده وسط دریای ترس‌ها!
این پست را که خواندم در ذهنم زیرنویس می شد: دست از طلب ندارم تا کام من برآید ! خدا به وقت و سلامتی و انرژی ات برکت دهد دانشمامان!
پاسخ:
:))
مرسی 
ببینم به کجا می‌رسه تهش
سلام. مشکل ما اینه که وقتی توی سختی قرار میگیریم همه چیز به نظر ابدی و بی نهایت میاد. در حالی که فقط کافیه اون دوره ی مقرر را دوام بیاریم. این بلند پروازیها مسلما خیلی انرژی میخواد، یک چیزی بیش از خیلی البته. اما مطمئنا می تونی از پس همه اش بر بیایی. آرزوی موفقیت دارم برات 🌸
پاسخ:
سلام
درسته. ولی سختی و خوشی‌های دنیا مثل همیشه تموم می‌شه و می‌گذره.
ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">