مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

The voyage never ends

سه شنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۶، ۰۲:۳۴ ب.ظ

ما از سفر برگشتیم، سفر هم خیلی زود از ما برگشت ولی این چمدان همراه کوچک هنوز ول کن ماجرا نیست. اتفاقا من این‌بار خیلی زود آن سه چمدان بزرگ را جمع و جور کردم با این‌که جت‌لگ به طرز غریبی طول کشیده بود و رها نمی‌کرد سرگیجه و بیدارخوابی. ولی گمانم روز سوم همه‌چیز رفته بود سر جای خودش و لباس‌های کثیف هم رفته بود در سبد و خوراکی‌ها هم جابه‌جا شده بود. ولی این چمدان سرمه‌ای کوچک هنوز کنار راه‌رو مانده. انگار اصلا یادمان رفته باید خالیش کنیم و برود توی انباری تا سفر بعد. انگار جایش همیشه همین‌جا بوده. امروز درش را باز کردم ببینم چی مانده توش. مخصوص وسایل طول راه است. یک‌دست لباس اضافه برای آیه، ادویل برای آیه و خودمان. مسواک‌های سفری و خمیر دندان. قمقمه‌ی خالی. چسب زخم، دستمال مرطوب، دستمال کاغذی، سنیتایزر، یک‌بسته بیسکوئیت، یک‌بسته شکلات، یک‌بسته پاستیل، یک کیسه گردو و بادام و کشمش، چند ظرف کوچک خمیر بازی، چند مداد شمعی و دفتر سیمی یادداشت آیه، چند برگ استیکر و بروشور کنسرت همایون که معلوم نیست چرا جامانده این‌جا. کنسرت خوبی نبود. شاید هم حال من خوب نبود. چرا حال من خوب بودم. خسته بودم ولی. برای نگار و رضوانه و حسین و فرشته و وحید بلیت خریده بودم؛ پیشنهار نگار بود. هرکداممان از یک سمت شهر رسیدیم. قبلش با آیه خانه‌ی یکی از دوستان قدیم امریکا بودم که حالا برگشته ایران. عصر که باران زد بعد از هزار سال، همه در ترافیک گیر کردیم و دیر رسیدیم. قرار بود آیه را برسانم خانه که با حلما پیش مامان بمانند. سخت بود برگشتن این راه. آزاده گفت آیه را می‌برد. 

در مسیر رسیدن به سالن وزارت کشور، راننده‌ی اسنپ این‌قدر سیگار کشیده بود پیش از این‌که من سوار شوم که تمام راه سرفه کردم. گفت شما باید ماسک بزنید وقتی هوا کثیف است. گفتم شما هم پیش از این‌که مسافر بزنید توی ماشین سیگار نکشید. اگر ناراحتی تنفسی داشته باشد، ریه‌هایش متورم می‌شود و زیر نیم ساعت باید برسانیدش بیمارستان چون راه نفسش قطع می‌شود. توی آینه نگاهم کرد که برای بار دوم اسپری می‌زدم. چیزی نگفت یا شاید زیر لب عذرخواهی کرد. پنجره‌ی سمت خودش را پایین کشید. حال نداشتم پیاده شوم و عوض کنم ماشین را. ولی در عکس‌ها رنگم بد پریده حالا که نگاه می‌کنم. البته این‌ها دلیل نمی‌شود که اجرای همایون آن‌شب خوب بوده باشد. نبود. کل اجراها خوب نبود. من رفته بودم فقط قطعه‌ی «خوب شد» را بشنوم. ولی از این‌که با هم رفته بودیم خوشحال بودم. دوست داشتم شب‌های بیشتری با هم در شهر می‌چرخیدیم.

چمدانه را می‌گفتم. آمدم این‌جا درباره‌اش بنویسم شاید همت کنم خرت و پرت‌ها را بیاورم بیرون و جمعش کنم. هنوز ولی دلش نمی‌خواهد انگار. شاید هم من دلم نمی‌خواهد. شاید هم اصلا اشتباه فکر می‌کنم که سفر از من برگشته. باید مهمان دعوت کنم که به هوایش چمدان را از سر راه بردارم. 

 

۹۶/۱۱/۰۳

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">