مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

به لباس ما گیر ندهید!

جمعه, ۳ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۵۷ ب.ظ
آن‌ ماه‌های آخری که ایران بودم و داشتیم فرم‌های مهاجرت را پر می‌کردیم برای عکس پرسنلی رفتم عکاسی و اندازه‌ها را دادم. آقای عکاس گفت برای کانادا؟ گفتم بله. گفت می‌دانم اندازه‌ها را. حاضر شو بیام. رفتم نشستم روی صندلی. آمد گفت این‌طوری می‌خواهی عکس بگیری؟ به روسری‌ام اشاره کرد. گفتم بله. گفت قبول نمی‌کنند. گفتم شما کارت را بکن، من قوانینشان را می‌دانم. گفت من روزی ۱۰۰ تا از این عکس‌ها می‌گیرم. همه چه با حجاب چه بی‌حجاب، روسری‌هاشان را بر می‌دارند برای عکس پرونده‌ی مهاجرت. گفتم شما عکس را بگیر. هیچ‌کجای قوانین، همچین تبصره‌ای ندارد. عکس را با زور و اکراه انداخت و تحویل داد. در عکس معلوم است که چقدر حرص خورده‌ام از دستش که درباره‌ی انتخاب من و قوانینی که هیچ ازشان نمی‌دانست اظهار نظر کرده بود.  

ده ماه بعد که داشتم از کانادا بر می‌گشتم ایران، بار اولی بود این‌همه مدت دور بودم و ذوق برگشتن داشتم. هواپیما که نشست و یک لایه به لباس‌های خانم‌های جمع اضافه شد، از حجابم خجالت کشیدم؛ حسی که هیچ‌وقت در کانادا تجربه‌اش نکرده بودم. انگار من مسئول بودم که این آدم‌ها به زور روسری و مانتو بپوشند و جوراب پاکنند و آستین‌هایشان را پایین بکشند. سرم را انداختم پایین و به این فکر کردم که گرچه همه دور و برم دارند فارسی حرف می‌زنند، چه دوریم از هم. گفتن ندارد که در پروازهای به سمت ایران، خانم‌ها حجاب‌هایشان را می‌گذارند توی کیف همراه‌شان که دم دست باشد. بارها دیده‌ام دم گیت پروازهای اروپایی به ایران، آدم‌ها استرس گرفته‌اند که روسری‌شان در چمدان اصلی که به بار داده‌اند جامانده یا آستین بلوزشان یا قد دامنشان کوتاه است و حالا چه گِلی سرشان بگیرند. از قدیم گفته‌اند المسافر کالمجنون! آدم این‌قدر آن روزهای آخر سفر به ایران بدو بدو دارد که هیچ بعید نیست از سر عادت، همچین چیزهایی را در لحظه‌ی آخر فراموش کند. خجالتش می‌ماند برای امثال من که از اول بهم چپ‌چپ نگاه کرده‌اند. آن بار اول مدام از خودم پرسیدم این‌ها چطور زیر بار رفته‌اند؟ ما چرا تحمل کرده‌ایم همچین حرف زوری را؟ هنوز هم هربار ایران می‌آیم تعجب می‌کنم که چطور به این‌جا رسیدیم. چطور ماها که حجاب را انتخاب کردیم، اعتراض نکردیم به ندیده شدن حق باقی آدم‌ها؟ چطور تن دادیم به این نگاه جنسیت‌زده و خودمان را تحقیر کردیم؟

ولی شاید شما آن‌طرف قصه را نشنیده باشید تا به حال. خدا نکند کسی از اروپا و امریکا برسد فرودگاه ایران و حجابش کامل باشد یا از آن عجیب‌تر، از کیفش چادر در بیاورد و سرش کند. نگاه‌ها و پوزخند‌های خدمه و مسئولان قسمت‌های مختلف فرودگاه امام شروع می‌شود (جمع نمی‌بندم، ولی خیلی وقت‌ها این‌طور است). باورشان نمی‌شود که کسی واقعا این لباس را انتخاب کرده باشد. باورشان نمی‌شود اگر بگویی در غرب، دیدن مسلمان پوشیه‌ای اصلا چیز عجیبی نیست، که عده‌ای واقعا برای برابری حقوق اقلیت‌های مذهبی، جنسیتی، نژادی... تلاش می‌کنند. سیاست چندفرهنگی اجرایی و عملی را نشنیده‌اند. همه‌ی دردهایی که از زور و اجبار قوانین نامعقول کشیده‌اند را یک‌باره خالی می‌کنند برسر آن زن حجاب‌داری که پاسپورت خارجی یا گرین‌کارد دارد. خیلی وقت‌ها پیش آمده که به این آدم‌ها سخت‌تر بگیرند. بارشان را باز کنند. سوال‌پیچشان کنند. بارها شده از من و دوستانم پرسیده‌اند دانشجویی آنجا؟ بله. کدام دانشگاه؟ تورنتو/ واترلو/ اتاوا/ وسترن/ کرنل/ استنفورد/ برکلی/ ... با همین چادر می‌ری دانشگاه؟ نه. بورسیه‌‌ی وزارت علومی؟ نه. لحن تحقیر آمیز و مشمئزکننده‌ی مسئولان فرودگاه درحالی که پاسپورت و مدارکمان برای چک‌شدن دستشان است، تجربه‌ایست که خیلی از ما داریم در بدو ورود به ایران. انگار خارج را هدر داده‌ایم. انگار همه‌ی تجربه‌هایی که آن‌ها دوست داشته‌اند داشته باشند را ما یک‌جا به آتش کشیده‌ایم. انگار جایمان آن‌جا نیست، از عدالت به دور است ما با این حجاب آن‌جا باشیم.  

هر دوی این رفتارها دو روی یک‌ سکه‌اند. تند که بروی، نیازهای آدم‌ها را که نادیده‌ بگیری، حق انتخاب و آزادی عمل‌شان را نفی کنی، حلقه را که مدام تنگ‌تر کنی، چیزی نمی‌ماند تهش جز یک مشت رفتار اغراق‌شده‌ی بی‌بنیان که نه دین‌داریمان را نشان می‌دهد نه مدرن و خوش‌فکر بودنمان را. فقط این را نشان می‌دهد که باید فکری کنیم به حال خودمان و محیط ناامن فکری و اخلاقیمان. 

۹۶/۰۶/۰۳

نظرات  (۶)

حتما راه حلی هست. کنار هم بدون بی احترامی و تحمیل عقاید به هم چجوری میشه زندگی کرد؟ اینجا خواننده های اکثرا فرهیخته ای داره نظر بدن شاید نتیجه داد. راستی میدونین تو حرم مشهد ماه رمضان شیر آب رو قطع می کنن. فقط حجاب نیست
حالمان هیچ خوب نیست! یک خشمی دارد بزرگ و بزرگتر می شود و جا را برای زیست مسالمت آمیز هر روزه ما تنگ تر می کند. این هفته دوبار برای چادرم حرف های رکیک شنیدم و یکبارش دست فرزندم در دستم بود. خواستم به زنی که برای روشن بودن چراغ ماشینم در شب مرا پتیاره خطاب کرده بود و چند فحش دیگر می کفتم خانم!‌من خودم فلان پژوهش را انجام داده ام و ... . دیدم میزان این خشم خیلی بیشتر و بزرگتر از صفحات گزارش من است. حال هیچ کدام ما خوب نیست
پاسخ:
امروز به دوستم می‌گفتم فضا انگار مسموم‌تر از چیزیه که فکر می‌کنیم. حرف زدن، باز کردن راه گفتگو، تحقیق و فلان کجا و چطور جواب همچین جوی رو‌ ممکنه بده؟ زیرساخت و‌ رو ساخت و‌همه‌چیز نابوده. راهش گمونم اینه که کلا منقرض شیم، همه با هم؛ عین دایناسورا
وقتی حضرت عالی با این همه تحصیلات و سنگ دین بر سینه زدن هنوز نمیفهمی چرا در جامعه حجاب اجباری ست و باید حداقلی را رعایت کرد از مابقی چه انتظاری میرود؟؟؟

به کامنتِ .. khidnevis:
مطلبی که نویسندهٔ بلاگ طرح کرده‌اند (از دید من) متفاوت از چیزی‌ست که شما نوشته‌اید. ایشان در عین درددل، نقدشان روی دگراندیشان یا به تعبیر شما روشن‌فکران نیست. در یادداشت ایشون «ساخت» نقد می‌شه و تاحدی اتفاقاً خود باورمندان به حجاب (که چرا در برابر تحمیل حجاب به غیرباورمندانش سکوت کرده‌اند). چیزی که شما نوشته‌اید صرفاً حرفی‌ست که طرف مقابل هم می‌تواند عینش را بیان کند، تازه احتمالاً حق بیشتری هم از شما دارد در چنین اعتراضی. چرا که در ایران کیلومترها غیرمعتقدان به دین و قواعدش مظلوم‌ترند از معتقدان به دین و قواعدش.
--
و کامنتم برای یادداشت:
به‌نظرم راه‌گشاست این زاویهٔ دید که شما انتخاب کرده‌اید. برشمردن و نقد مسئولیت‌های خود در شرایطی که هست و به‌وجود آمده. همین زاویهٔ دید اگر بتواند توسعه پیدا کند و تبدیل به یک جریان اجتماعی بشود، مقدمهٔ تغییر است. مقدمهٔ اصلاح. مقدمهٔ تنزیهِ شرایط از اشتباهات. قطعاً در این شرایط حق آدم‌هایی مثل شما هم درست اداء نمی‌شود. سره از ناسره معلوم نیست وقتی حجاب اجباری‌ست، وقتی بر بستر مسلمان‌بودن یا نبودن نابرابریِ اجتماعی و شغلی و تحصیلی ایجاد می‌شود.
پاسخ:
کل مسئله همین جمله‌ی آخر است. فقدان معیار حریت اجتماعی!
پیامبر فرمود که مبعوث شدم برای تمام کردن مکارم اخلاق...نه مسلمانها دیدند این مکارم را نه ضد مسلمانها...بزرگ شدیم و این مکارم اخلاق هنوز هم گم شده است...خود من میمونم تو این قانون حجاب که گاهی با کمر بند ایمنی و...مقایسه میشه و افراط و تفریطهای که میشه
پاسخ:
حیف آن پیامبر! 

هی می زنند توی سرشان و می گویند باید در انتخاب عقیده آزاد بود و وای بر کسانی که بخواهند فکری را تحمیل کنند ! اما خدا نکند کسی عقیده ای را برگزیند که مخالف با لامپ های پر مصرف روشن فکری آنهاست . آن وقت میشود همین حکایتی که برای شما پیش آمده ..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">