شما هم به ماکارونی زردچونه بزن که شفته نشه!*
این یک پست انتخاباتیست.
واقعیت این است که هرکس از نگاه خودش و نفع و ضرر خودش دنیا را میبیند و تحلیل میکند. سالی که من از ایران آمدم بیرون، دو دوره به خاتمی رای داده بودم و رای بعدی را به معین دادم (اشتباه استراتژیک اصلاحات). در فاصلهی آن دو مرحلهی کذایی، من از ایران رفتم کانادا. اگر میماندم احتمالا رای نمیدادم - بد از بدتر! البته آنروزها اینقدر بدبین نبودم. فکر میکردم بالاخره یکی سررشتهی کار را دست میگیرد یا این جناح یا آن یکی و مملکت راه خودش را میرود. ولی سالهایی که گذشت بهتآور بود تا رسیدیم به ۸۸ و بعد از آن.
من تمام اینسالها، فشار سیاسی و رسانهای بر جمعیت مهاجر ایرانی (بخصوص جامعهی مذهبی) را زندگی کردهام. نگاهها را، سوالها را، بیحرمتی بسته شدن سفارت ایران در کانادا را، بازداشت ایرانی-کاناداییها را، بازجویی شدنهای لب مرز ایران را به خاطر فعالیتهای سیاسی انتخاباتی خارج از ایران، سوالپیچ شدن لب مرز کانادا و امریکا را فقط به خاطر محل تولد و روابط سیاسی ایران با باقی دنیا. انگ حکومتی بودن را از طرف هموطنان اینور آب خوردیم، انگ عنصر نامطلوب بودن را از داخلیها.
ولی چند سال است بازی عوض شده. بیایید یک چیز را باور کنیم: چشم دنیا نه به انقلاب ماست نه از ما خوشش میآید. چرا؟ چون دنیا به سمت عقلانی شدن پیش رفته و ما به بهانهی دینداری و آرمانگرایی با اینهمه نیروی خلاق و متخصص، فاصله گرفتهایم از مناسبات جهانی و جایی باید این روند را به نفع خودمان تغییر دهیم. به گمان من، ما اگر میخواهیم دینداران خوبی باشیم باید هرچه کمتر از دینمان بگوییم و هرچه بیشتر متخصصانه عمل کنیم. مدار جهان امروز بر پاشنهی علم و مهارت و تخصص میچرخد. دولتی که نتواند در سطح مهارت جهانی، رابطهی سیاسی و اقتصادی و فرهنگی برقرار کند با دنیا، خوار و پر تنش خواهد بود. چه خوشمان بیاید چه نیاید. دنیا دیگر بر مدار ای آمریکا عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر نمیچرخد. مومن میخواهید باشید باید کیّس باشید. باید متخصص باشید تا حرفتان برو باشد! کارآمدترین مومنان، از نظر من متخصصینی هستند که در بهترین جایگاههای شغلی و علمی کار حرفهای میکنند و دیندارند. یادم باشد از دوست نیمهامریکاییمان بنویسم که شیعه است و در یکی از بالاترین سطوح مدیریت شرکت گوگل کار میکند و امسال اربعین، پیادهروی زیارت را رفت و وقتی برگشت در شعبهی اصلی شرکت گوگل یک جلسهی دو ساعته از امام حسین و اربعین برای همکارهایش گفت (شما در نظر بگیرید که امریکاییها هرچه از عراق میشنوند داعش است و جنگ و بمب انتحاری و قمهکشی).
کاری که دولت روحانی در روند امضای برجام کرد به نظر من چیزی از همین جنس است. بلد باشی با دنیا حرف بزنی و عزت خودت را، دینت را، و کشورت را حفظ کنی. اینکه شانتاژ خبری داخل ایران چطور این قصه را بازنمایی کرد بماند. من تجربهی خودم را میگویم. برای من مهم این بود که آن بالکن و بادی لنگوئج و آن امضاها، امنیت روانی برای من ایرانی ساکن اینطرف آب به همراه آورد. شما اسمش را میگذاری ظریفزدگی؟ بگذار. اگر شما هم اینجا زندگی میکردی برایت مهم بود که نمایندگان رسمی کشورت نیاز به مترجم نداشته باشند. که همهی کلمهها و اصطلاحات را انتخابشده و بهجا استفاده کنند. منش جلسات رسمی دنیا را فهمیده باشند. کلیگویی نکنند و شعار زده نباشند و بازی را با قاعده پیش ببرند. روزهای نشست و جلسههای برجام، رسانهها از قدرت چانهزنی تیم ظریف و برنده شدن ایران گفتند، بر عکس دورههای پیش. نگاهها کمی تغییر کرد چون رویکرد رسانهها عوض شد. میدانید اینکه کشورتان، رئیسجمهورتان، سوژهی طنز و خندهی دائمی رسانهها باشد (احمدینژاد، قذافی و کمی سارکوزی به این مقام بلاعزل نایل شدهاند و حالا هم ترامپ) و یکبند از همهی گزینههای روی میز دم بزنند (برای تحریمهای بیشتر و شروع جنگ) چقدر فشار روانی برایتان به بار میآورد و بازخورد عملی دارد در زندگیتان؟ مخصوصا که حجاب داشته باشید که نماد اسلام رادیکال است. مثلا برای استخدام در شرکتها، برای سرمایهگذاری و برای دسترسی به نرمافزارها، تکنولوژیها، اطلاعات خاص و هزار چیز دیگر به خاطر تحریم، ازتان عذرخواهی میکنند که محل تولد شما در لیست سیاه است و بنابر این نمیتوانید جزو آن مجموعه باشید.
از اینها که بگذریم، آن جرقههای امید را نمیتوانم نادیده بگیرم. روزی که از ایران رفتم، قرار نبود ماندنی شوم. ولی اوضاع بههم ریختهی آن ۸ سال همهی ما را میترساند. آدم عاقل چرا باید زندگی و کار و درس حسابکتاب دارش را رها کند برگردد در آن طوفان؟ حالا ولی معادلاتمان تغییر کرده. برگشتن آنقدرها هم نشدنی نیست برایمان. همین امید، اوج تغییرات ملموس است برای امثال ما.
برای من همینها کافیست که یک دور دیگر روحانی رای بیاورد. گرچه راه زیادی مانده. گرچه کارهای زیادی هنوز روی زمین است و انتقادها وارد ولی چاره، ادامهی همین راه است.
* یکجایی در فیلم «به همین سادگی» طاهره شبها از پنجرهی خانهشان به خانهی همسایه نگاه میکرد. مرد تنهایی که هرشب برای خودش ماکارونی آبکش میکرد و هر بار ماکارونیها به هم میچسبید و شفته میشد. طاهره نگاه غمگینش را ادامه میداد و همانطور که با خودش درگیر بود، پرده را میکشید. یک روز در بقالی محل، آقای همسایه را دید و وسط حرفها گفت شما هم به ماکارونیت زردچوبه بزن که شفته نشه. درحالی که طرف اصلا نمیدانست این خانمه از کجا میداند قصه را. من به انتخابات ایران که نگاه میکنم یاد این صحنهها میافتم (حالا در مثل مناقشه نکنید). انگار از پنجرهی دور، دارم به داخل ایران نگاه میکنم، تکههایی را میبینم و تکههایی را نمیبینم. گاهی به خودم نهیب میزنم که به تو چه! ولی روزهای انتخابات دیگر مهار زبان از دست میرود. همین است که تا شما را ببینم میگویم یک روند معقولی وجود دارد برای جلوگیری از شفته شدن ماکارونی؛ مثلا زردچوبه یا روغن.