مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

زنگی مست*

پنجشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۵۷ ق.ظ

آیت‌الله مرد. ما چشم دوختیم به صفحه‌ی مبایل‌ها و لپ‌تاپ‌هایمان که باورمان شود. یک نقطه‌ی پررنگ از خاطرات چند نسل ما بود. ستون پشتی حرکت‌های مردمی این‌چند سال و آشکار شدن رگه‌هایی از عقل‌مداری و مردم‌گرایی بعد از این سی و اندی سال بود. مرد. صبحی که تشییعش کردند، شب ما بود و تا نیمه‌ی شب داشتیم مراسم را زنده نگاه می‌کردیم؛ به این‌همه تغییری که خیال می‌کنیم دوریم ازش ولی نیستیم. همین‌طور ادامه‌دار وصلیم به همه‌ی اخبار و اطلاعات. 

یک‌شب آمدیم بخوابیم، آزاده و مریم توئیت کرده بودند که سر کار رفتنه پلاسکو را دیده‌اند که آتش گرفته. طبقه‌های بالاییش انگار. صبح که بیدار شدیم، هزار بار پلاسکو جلوی چشم‌هایمان فرو ریخت. من داشتم ظرف ناهار آیه را آماده می‌کردم که وحید ببردش مهدکودک. صدای شیون می‌آمد از پروفایل‌ها و کانال‌های تلگرام و از توئیتر دود و خاکستر می‌زد بیرون. هنوز هم می‌آید. هشت روز بعد. هنوز گدازه‌ است و آوار و داد و فغان مردم و چشم‌های اشک‌آلود و تایید و تکذیب‌ها. به این فکر می‌کنم که شبکه‌های آنلاین احتمالا فضای هم‌دردی را در ما تقویت کرده‌اند. به هرحال یکی از نتایج دانایی و آگاهی به غیر از کمک به پروسه‌ی هدفمندی و عقلایی شدن کنش‌های اجتماعی، زنده‌کردن آن نقاط فراموش‌شده در ماست. این‌که در این عالم فقط عزیزان ما، هم‌مسلکان ما، هم‌شهری‌های ما، هم‌وطنان ما نیستند که نیاز به هم‌دلی، امینیت، آرامش، و سلامت دارند، همه‌ی آدم‌ها به این شرایط نیازمندیم. ولی به هرحال درد همین‌طور ریشه‌دار زبانه می‌کشد و مثل آتش پلاسکو، آرزوهای دور و درازمان را مذاب می‌کند. 

این میان رفتیم تظاهرات زنان علیه ترامپ. فکر کرده بودیم مهم است که بین آن‌هایی باشیم که دارند ازمان حمایت می‌کنند. از مهاجر بودنمان، از دین‌مان، از انتخاب لباس‌مان، از هویت چندتکه‌مان و دلشان می‌خواهد جامعه‌ی‌شان به وفاق و برابری نزدیک‌تر از این باشد. روی کار آمدن ترامپ گمان نکنم برای ما که ۸ سال دکتر را دوام آوردیم چیز تازه‌ای باشد، فقط بردش و تبعاتش دامنه‌دارتر است - دموکراسی معیوب رئیس دهکده. اخبار این چند روز هم برایمان دور از ذهن نبود؛ نادیده‌گرفتن معترضین، تفهیم اتهام خبرنگارها و همین اتفاق امروز؛ تعلیق صدور ویزا برای ایرانی‌ها تا یک ماه بعد. بازی جدی و خطرناکی را با ایران شروع خواهد کرد از بس حرص خورده سر برجامی که نمی‌تواند تغییرش دهد و لشکرکشی‌ای که نمی‌تواند بکند در خاک ما. آن‌روز تظاهرات، زن‌ها با دوستانشان، همسرانشان و بچه‌هایشان آمده بودند. حرف‌های روی پلاکاردها خیلی خودجوش و مبتکرانه و غیر سازمانی بود. شعارها خیلی هم‌دلانه و چندفرهنگی. از آن روز آمدم بنویسم که تظاهرات زنان، هدفش تنها اعتراض به اتفاقات و تغییرات سیاسی نبود، کارکرد آن تظاهرات برای خانواده‌ها، شیوه‌ی فرزندپروری بود. لقمان‌طور! جنبش زنان برای این‌ها، حکم یک‌سری نظریه‌ی توخالی و روشنفکرانه را ندارد. برایشان روش زندگی‌ست. چون به این نتیجه رسیده‌اند که دفاع از این حقوق، دفاع از بطن جامعه‌ی متکثرشان است. دفاع از تفاوت‌ها و روش‌های مسالمت‌آمیز زیستن در کنار هم. خانواده‌ها آمده بودند به بچه‌ها بگویند، این آدم را ببین! فقرا را آدم حساب نمی‌کند. به ادیان اقلیت توهین می‌کند. به زن‌ها احترام نمی‌گذارد و برای بدنشان تعیین تکلیف می‌کند. بددهن است. به بیماران و معلولین کمک نخواهد کرد. به مهاجرین و در راه ماندگان سخت می‌گیرد. خودش را نژاد برتر و مهم می‌داند و ضربان هستی را در دست خودش می‌بیند. او آدم بدی‌ست. مثل او نباشیم! و حالا که همچین آدمی آن بالا نشسته ساکت ننشینیم و ارزش‌ها و اعتراضمان را مدام در چشمش فرو کنیم. و البته خوبیش این است که مکانیزم‌های مدنی اعتراض در این جامعه شناخته شده است و هزینه‌ها و منافعش هم. عکس‌های آن روز + + + + + + +

یک‌شنبه قرار است بروم کانادا. کل هفته میتینگ تنظیم کرده‌ام با استادها برای امتحان جامع دوم و اتمام واحد‌های درسی و کارهای اداری. از صبح با وکیل مهاجرت سر و کله زده‌ایم. گفت پایت را از مرز بیرون نگذار. گمانم حتی با پاسپورت کانادایی و احتمالا گرین‌کارت هم به مشکل بر خواهی خورد. مقاله نصفه ماند. حواسم رفت پی کارهای عقب‌مانده‌ی این مدت. حواسم رفت پی پناه‌جوهای بلاتکلیف پشت مرزها. به دانش‌جوهایی که چند سال همه‌ی دقیقه‌های عمرشان را گذشتند برای پذیرش از بهترین دانشگاه‌های اینجا. به موج وحشتی که در دل مکزیکی‌ها و مسلمان‌ها و طبقات فرودست افتاده فکر کردم. 

باید این دو روز هم بگذرد تا تکلیفمان با امضا‌های او روشن شود. گمانم سفر را باید کنسل کنم. هیچ‌کس مطمئن نیست چه اتفاقی خواهد افتاد. من این سال‌ها آدم‌هایی را دیده‌ام که به معنی‌ واقعی کلمه وطن ندارند. تابعیت هیچ‌کشوری را ندارند. پاسپورت هیچ کشوری را ندارند و‌ حالا همین خانه‌های اجاره‌ای را هم باید پس بدهند و سرگردان شوند در دنیا. مریض‌هایی را می‌شناسم که از فامیل و آشناهایشان در کشور‌های دیگر، خون و مغز استخوان و غیره دریافت می‌کنند. حالا این مرزها و دیوارها که پررنگ شود و سفرها کنسل، برای هیچ‌ سیاست‌مداری جان دادن این آدم‌ها مهم نیست. همین دور و بر خودم از دیشب تا امروز، دو‌ خانواده ترس تکه‌تکه شدن دارند. نصف‌شان مجبور خواهند شد از مرز عبور کنند. نصف دیگر بمانند، ایران نمی‌توانند برگردند حتی.  

بازی‌های سیاسی کثیف بیش از چیزی که می‌پنداریم به زندگی‌هایمان نزدیک است


* ادبیاتمان هم چه نژاد پرست است!

۹۵/۱۱/۰۷

نظرات  (۶)

۱۸ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۳۷ زهراانتظاری
حرکت های مردمی، مردم گرایی !!!
راست میگویی بازی سیاست گاهی خیلی کثیف است. 
کاش هیچ وقت مکشوف نمی شد این فصل!
عکس ها و مردمش رو دوست داشتم
ما مردم ها ما زن ها ما مادرها بهم چقدر نزدیک میشیم با همه تفاوت های بنیاد اندیشه ای که داریم

وکیل مهاجرت کلمه ی سختی بود برام، امیدوارم تمام مهاجرها دلهره دلشون کم شه مخصوصا طبقات ضعیف
پاسخ:
وکیل مهاجرت یک شغله :)) کلمه‌ی سخت نیست. و آدمی که خونه زندگیش رو گذاشته رو دوشش می‌کشه این‌ور اون‌ور، وکیل لازم داره. 
طبقات ضعیف ... فشاری که داره وارد می‌شه برای همه‌ی مهاجرین این ۷ کشوره ولی این یک واقعیته که آدم‌های موفق، پول‌دار، تحصیل‌کرده، آشناتر به جامعه و قوانین، بالاخره خودشون رو از مخمصه به در می‌برن. می‌مونن اون باقی که صداشون به جایی نمی‌رسه
توییتر رو میگی؟ تموم شد. حذفش کردم خِلاص. آدمش نبودم. وقتم رو میکشت. حالا خیال دارم بچسبم به وبلاگ. 
پاسخ:
یادم رفته چند وقته بخونم وبلاگتو
البته که اگر تو برگردی که من یک هفته جشن اعلام میکنم. 
ولی آخه چهااار سال مردک میتونه بتازونه. سرم گیج میره از فکرش
پاسخ:
رسما می‌تونه دنیا رو به فنا بده با ابزار و قدرتی که داره. فقط تصور پیشامدهای محیط زیستی قصه و امضاهای این چند روزش برای یک عمر تباهی بشر کفایت می‌کنه

دلم تنگته هی آشکارو نهان می‌شی!
آخ نرگس. هروقت به ترامپ فکر میکنم به تو فکر میکنم بعدش...

و این فمنیزمی که تو میگی اونجا شناختی چقدر گمشده منه. 
پاسخ:
دنیا رو می‌بینی :) 
من تنها خوش‌بینیم اینه که شاید این عدو سبب خیر بشه و ما فکر برگشتنمون به عمل نزدیک‌تر بشه. سرعتش بالا بره مثلا

عمیقاً ناراحت و نگرانم. آتش‌ها که روشن‌اند، نمی‌شود به هیچ چیزِ دیگری فکر کرد. البتّه گاهی هم از خاکستر ققنوسی پر می‌گیرد که معادلات را به‌هم می‌ریزد. شما وطن‌دار هستید. ذهن و قلب و بخشی از هستی‌تان این‌جاست و نهالِ این خاک‌اید. چه تعبیرِ خوبی داشتید از ومن‌زمارچ؛ این‌که زن‌ها به‌مثابهِ کنشگر آمدند تا حرف‌های همه را بزنند. اگر فمنیزم هم این رویکرد را داشت، دعوایی باهاش نداشتم دیگر. اصلاً چقدر متعالی و فاخره این رویکرد. همه‌ی این پست خوب بود. کامنت کم میارم اگر بخوام از همه‌ش تعریف کنم. در امن و سلام باشید.
پاسخ:

چیزی که از فمنیزم یا‌د گرفتم اینجا همین‌چیزهاست. موج اول و دوم خیلی وقته تمام شده؛ آن رویکردهای شعاری مدرن. حالا رویکردش شده خود زندگی و ارج‌گذاری بر تفاوت‌ها.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">