مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

That baffled gypsy

دوشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۰۶ ب.ظ

کولی درونم موهای سیاه مجعد بلندش را باز کرده، گردنبند دندان ببرش را انداخته گردنش و چوب خشک جمع کرده. غروب که گذشت، آتش روشن کرد و ضرب سازش را با ریتم چرخ زدنش دور آتش هماهنگ کرد. گمانم تا خود صبح بخواهد ورد بخواند و بچرخد بس‌که گیج شده. 

نمی‌داند بساطش را جمع کند برود سمت کوه، یا بماند وسط صحرا، یا رد پرنده‌های مهاجر را بگیرد و برود سمت جنوب، یا باد را بو بکشد و برود سمت دریا. گیریم تصمیمش را هم گرفت، از کجا بداند کدام راه می‌رساندش به کدام مقصد؟ 

همین شده که به ستاره‌های شب پناه آورده و بوی چوب سوخته و صدای ساز و ذکرهایش. می‌خواهد تا غروب ستاره‌ی قطبی، یک‌بند دور آتش بچرخد شاید راهش را پیدا کند. راهی که آخرش «کذلک» باشد. هرچه هم که فکر کرده نفهمیده جز آن «کذلک»، به چه چیز دیگری می‌تواند امیدوار باشد. چه چیز راست‌تر و صریح‌تر از آن کَذَٰلِکَ نُنجِی الْمُؤْمِنِینَ می‌تواند وجود داشته باشد در این عالم؟

۹۵/۱۰/۲۷

نظرات  (۳)

خدا هست و خدا هست و خدا هست سر هر کوچه خدا هست
سر هر کوچه که کولی بره هم خدا هست...

پاسخ:
:)
کولی کنار آتش رو خوندی؟ (منیرو روانی پور)
زیاد ربطی نداره البته. از نظر کولی و آتش فقط
پاسخ:
یادم نمی‌آد راستش. باید برم تورق کنم ببینم آشناست یا نه
نوشته‌ی قشنگیه. چون کولیِ درونه، به‌نظرم از راه‌نماهای درونی هم مسیرشو پیدا کنید.
پاسخ:
همین الانشم راهش معلومه، فقط داره کولی‌بازی در می‌آره

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">