مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

May I go with you into the Woods of Dreams so true

يكشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۵، ۰۲:۱۸ ق.ظ

تولدت مبارک بچه!

هرچه فکر می‌کنم از تولد سه‌سالگیت تا امروز، انگار خیلی بیش از یک سال گذشته. یعنی منطقا این‌همه اتفاق در یک سال جا نمی‌شود. شد و گذشت. بر هر سه‌مان سخت گذشت ولی من خوش‌شانس بودم که تو را داشتم کنارم تا در تمام آن روزها، چشم‌هایت بدرخشد و بخندی که من دوام بیاورم.

حالا چهار سال گذشته از آن روزی که آن موجود لاغر موسیاه چشم‌درشت را گذشتند توی بغلم و من از نگاهش ترسیدم و در عین حال بی‌نهایت دوستش داشتم، انگار خودم را بغل کرده بودم! با هم بزرگ شدیم آیه! 


---

نشسته‌ام به عکس‌های دیروز نگاه می‌کنم که برنامه‌ی صبحانه‌‌ی پارک گذاشتیم با زهرا و سلمی و مطهره و نسیم و قرار شد کیک تولدت را هم ببریم همان‌جا که شمع ۴ سالگیت را فوت کنی با سوال تکراری‌ای که همه‌ی مامان‌های عالم می‌پرسند در این لحظه از خودشان «تو کی این‌قدر بزرگ شدی بچه؟». این‌روزها من مدام باید هزار جواب برای یک میلیون سوالت در آستین داشته باشم. سوال‌های پیچیده‌ای که گاهی باید برایشان بروم سراغ کتاب‌ها و گوگل. و کتاب‌هایت این‌قدر زود زود دارند با خودت بزرگ می‌شوند که من مدام باید لغت‌های تازه یاد بگیرم، اسم حیوان‌های جدید، غذایشان، جای زندگی‌شان، اندازه‌ی بچه‌هایشان. یا باید بنشینم بازی‌ها را با قواعد تازه‌ای که تو وضع می‌کنی بازی کنم. یا باید ساعت‌ها به قصه‌ی نقاشی‌هایی که می‌کشی و حجم‌هایی که با لگو می‌سازی گوش کنم و سوال‌های مرتبط بپرسم و مدام شگفت‌زده شوم از فوران خلاقیتت. یا باید بنشینم نگاه کنم به دست‌خطتت که رفته‌ای مجله‌ای را سر خود برداشته‌ای و خط به خط از روی کلماتش نوشته‌ای و حالا من باید جمله‌ها را بخوانم برایت. یا این‌که یاد گرفته‌ای کارهای یواشکی بکنی، دنبال شکلات‌ها بگردی، در اتاقت را ببندی که من نبینم با قیچی کاردستی، جوراب‌ها و شلوارهایت را تکه‌تکه کردی یا در ایوان را باز کنم ببینم تمام کف‌ش را با آب‌رنگ سیاه کرده‌ای. خوش می‌گذرد باهات بچه!



۹۵/۰۸/۰۲

نظرات  (۴)

انگار خودم را بغل کرده بودم! تولدت مبارک بچه! سالروز مادری ات مبارک مامان!
پاسخ:
ممنونم :)
دلم برای مادرم تنگ شد و بغض کردم با این پست. فکر کنم خیلی بااحساس و صادقانه نوشتیدش. مبارک باشه 
پاسخ:
واقعیت اینه که دل خودم هم براى مامانم تنگ مى‌‌شه اینا رو که مى‌‌نویسم
راستى یادم رفت بگم: تولد آیه مبارک:) ان شاء الله همیشه سالم و صالح باشه. 
پاسخ:
ممنون
نگاه کردن به چشمهاى درخشان و خنده هاى از ته دل بچه ها، باعث میشه ما بزرگترها سختى  روزها رو تاب بیاریم. درک میکنم پست تون رو و همین دیروز داشتم به خودم این حرفها رو گوشزد میکردم. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">