مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

به آن ۵، ۴، ۳، ۲، ۱ ثانیه‌ی آخر

پنجشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ب.ظ

به زور و زحمت جا باز کرده‌ام برای یک ساعت و نیم یوگا، سه روز در هفته، بعد از چهار سال. یعنی حتی آن روزها که آیه توی دلم بود هم یوگا را رها نکرده بودم بس که ورزش محترمی‌ست. این‌قدر که شبیه خود زندگی‌ست و ضرباهنگش طوری آهسته و پیوسته تند می‌شود که خودت هم نمی‌فهمی کی رسیده‌ای به همچین حرکت پیچیده‌ای که اگر تنفست را قطع کنی یک لحظه، به بد مخمصه‌ای دچار می‌شوی. عین خود زندگی کم‌کم یاد می‌گیری، آگاه شوی به حرکاتت، به نفس کشیدنت، به توانایی‌ها و ضعف‌هایت، به پذیرفتن شرایطی که شاید بتوانی با تلاش تغییرشان دهی یا نتوانی. 


خلاصه همین چیزها بود که باز پای من را کشاند به استدیوهای یوگا. یکی دو ماهی می‌شود از این کلاس رفتم سراغ آن یکی، آنلاین و حضوری، یوگی‌ها را پیدا کرده‌ام و حرف زده‌ام و توی کلاس‌ها سرک کشیده‌ام و هی به خودم غر زده‌ام که چرا این سال‌ها پی‌اش نرفتی باز؟ حیف شد که. الان خودت باید درس می‌دادی توی یکی از همین موسسه‌ها. به هرحال (هنوز) پیدا نکردم جایی را که کلاس‌های مخصوص خانم‌ها داشته باشد. استدیویی که کانادا می‌رفتم سال‌ها، فقط مخصوص خانم‌ها بود. گزینه‌ی دوم این بود که جایی را پیدا کنم که خلوت باشد و در عین حال، کیفیتش پایین نباشد. این استدیو را که پیدا کردم چند بار در ساعت‌ کلاس‌ها سر زدم که هم مربی‌ها را نگاه کنم حین کار، هم آمار تعداد مردها دستم بیاید که ظاهرا ساعت‌های صبح خبری ازشان نیست ولی به هرحال ریسک هم نمی‌شود کرد. این‌قدر مشتاق شروع دوباره بودم که کنار بیایم با حجاب یوگا کردن را.  


دیروز کلاس مبتدی‌ها را رفتم. دست‌گرمی. مربی اسمش پم بود، چشم‌بادامی طبعا. قبل کلاس خوش و بش کردیم. یوگی‌ها حال خوبی دارند بیشترشان، آرامند و چشم‌هایشان برق می‌زند. باقی آدم‌های کلاس، خانم‌ها‌ی هندی و چینی بودند. روزم ساخته شد از بس خوب کلاس را پیش برد. 


امروز رفته‌ام کلاس یوگای داغ؛ از آن کارهای هرگز نکرده! با هزارلایه لباس و روسری در دمای ۹۰ درجه (۳۳ درجه‌ی خودمان). ۴۵ دقیقه‌ی دوم کلاس که وین‌یاسای پیچیده و نفس‌گیر بود از مژه‌هام حرارت می‌چکید. چاره‌ای هم نیست انگار. کلاس‌های گرم این‌جا طرف‌دار بیشتری دارد و سه چهارم برنامه‌ی هفتگی در اتاق‌های گرم و یا داغ اجرا می‌شود. مربی اسمش می‌ بود، و سعی می‌کرد لبخند ما موقع کشش‌ها حفظ شود که یادمان برود وضعیت سخت آن ۵ ثانیه‌های آخر هر حرکت را. 


خلاصه این‌که «زندگی هنوز خوشگلیاش رو داره»! همین.

۹۵/۰۷/۲۹

نظرات  (۲)

می خوانمت و حالا برایت خوشحالم. در پناه خدا باشی نرگسی
پاسخ:
در پناه خدا باشیم همه. ممنون
آخ آخ

منم مدت زیادیه یوگا تو سرم چشمک میزنه. دیدی یه وقتی انگار زمین و زمان دارن بهت میگن برو یه کاری رو بکن؟ چپ و راست میرم میخورم به نشانه هایی که دارن بهم میگن بیا برو کلاس یوگا. 

و البته من تا حالا کار نکردم
پاسخ:
اولا کجایى تو؟ چرا سر به نیست کردى خودتو؟ 

ثانیا که شروعش کن، از اون اتفاقات خوب عالمه

ثالثا که یک شماره از خودت جایى بذار یک کم مربوط بشیم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">