مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

چه‌ حاجت که زیادت طلبیم؟

شنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۰۲ ب.ظ

هفته‌ای که گذشت مدارس این‌جا شروع شد. آیه هم رفت پیش‌دبستانی یک. از بین پیش‌دبستانی‌‌هایی که برایش رفتم تحقیق و تفحص، هرکدامشان یک سیستم جداگانه‌ای بودند با فلسفه‌ها و روش‌های آموزشی و بازی متفاوت و امکانات تفریحی و ورزشی متفاوت. یکی درس را از همین سال‌های اولیه جدی می‌گرفت، یکی فقط بازی بود؛ یکی امکاناتش در حد چند هکتار زمین بازی و مزرعه و آزمایش‌گاه‌های پیشرفته بود؛ یکی مانتسری بود، یکی رجیو، یکی استرتفورد و خلاصه حکایتی. و گاهی چقدر سخت است بفهمی که دقیقا چه می‌خواهی و چه آینده‌ای را داری برای بچه‌ات نقشه می‌کشی ـ از آن حرف‌هاست که من را گیج می‌کند چون انگار خودم را چیزی بیش از وسیله نمی‌بینم در تربیت و رشد آیه و کاش خدا کمک کند که من یکی اصلا بلد نیستم تشخیص صواب را از ناصواب - قواعد ذهنی و تجربی محدود خودم را دارم که طبعا نمی‌توانم آن‌قدرها بهش اعتماد کنم. 

سر آخر به این نتیجه رسیدم که بگذارمش مدرسه‌‌ای که کمی تعالیم مذهبی داشته باشد. ساعت‌ها با مدیر مدرسه‌ی شیعه‌ی اینجا که از دوستان سال‌های دور کانادایمان است صحبت کردم. سر کلاس‌هایشان نشستم. با معلم‌ها حرف زدم. از دوست و آشنا که بچه‌هایشان دوره‌ای آن‌جا رفته بودند پرس و جو کردم. سخت بود تصمیم برایم. خوش‌بین نیستم به این گروه‌های مذهبی که بچه‌هایشان را منفک از جامعه بار می‌آورند آن‌هم در این اوضاع رعب‌آور بینادگرایی. مخصوصا که کمبود امکانات تفریحی‌شان در برابر مدارس دیگر، توی ذوق می‌زند. 


روز اول که آیه رفت توی کلاس، من به الهام گفتم خودت را آماده کن که از در و دیوار می‌خواهم ایراد بگیرم؛ نه برای این‌که وضعیت را به نفع خودم تغییر دهم، برای این‌که من و تو مسئولیم در برابر این بچه‌ها. شاید من چیزهایی را ببینم که شما برایتان عادی شده باشد. برخوردش خیلی خوب بود. 


این چند روز که رفته‌ام دنبال آیه، هر روز از روز پیش خوشحال‌تر بوده. کمی بی‌نظمی دارند که امیدوارم حال اول‌ سال باشد و بگذرد ولی کلا فهمیده‌ام از آن جدیت و سخت‌گیری مدارس معمولی در نظم خبری نیست. نمی‌دانم، شاید من زیادی وسواس نظم دارم.

   

روز اول که راهیش کردم برایش چهارقل خواندم و آیه‌الکرسی؛ دعا کردم خدا آدم‌های خوب سر راهش بگذارد و آیه سبب خیر و صلح در دنیا باشد. آمین!

۹۵/۰۶/۰۶

نظرات  (۵)

واقعا براتون آرزوی سلامتی میکنم. چقدر تلخ شده زندگى یا به کام من اینقدر تلخ میاد؟! خدا خودش عاقبت همه مون رو به خیر کنه. 
پاسخ:
نمی‌دونم واقعا. 
آرزوهای آخرِ یادداشت چه خوب بودند؛ آمین منم :)
در موردِ مدرسه که می‌دونید من با وسواسِ درون‌تون هم‌نظرم احتمالاً و مدرسه‌مذهبیه رو انتخاب نمی‌کردم (و می‌دونید احتمالاً که از روی تخالف با دین اینو نمی‌گم). می‌ذاشتم یه مدرسه‌ی حکمت و حساب و کتابِ بیشتری دار بره بچّه و در کنارش به‌فراخور دین و مذهب و اخلاقیات رو خردخرد یادِ بچّه می‌دادم. آرزوی سلامتی برای آیه و شما می‌کنم هم.
نمی خواهید بنویسید؟ خسته شدیم. 
پاسخ:
واقعیتش اینه که نه، نمى خوام دیگه بنویسم. بهونه هم زیاد دارم. یکیش همین مریضى هاى جدیدم که فعلا اجازه نمى ده از جام بلند شم و داروهایى که غیر از گیج و منگ کردنم انگار کار دیگه اى ازشون بر نمى آد
انشاالله که همین طور است. بسپارش به خدا

چقدر دعای خوبی کردید، یادم نمیاد از چندین سال قبل شنیده بودم که کیفیت زندگی شما رو کتابهایی که میخوانید و آدم هایی که میبینید و با آنها برخورد دارید تغییر میدهد.
اون روزها فقط یه جمله جالب بود. و این روزها یه ایمان کامل
آمین بلندی برای آیه صلح  :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">