مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

به زیر لب چه مى‌خوانى؟

پنجشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۴ ق.ظ
این‌که سفر ایران من بیفتد به ماه مبارک خواست من نبود. به هزار و یک علت مجبور شدم بلیطم را اینطور بگیرم. عادت کرده‌ام به به‌جا آوردن مناسک مسلمانى در غربت، مخصوصا ماه رمضان که هرچه تنهاتر بهتر؛ آدم مگر بهترین رفیقش را با بقیه شریک مى‌شود؟ نه. لااقل من یکى نمى‌شوم.

چند روز از روزه گرفتنمان گذشته بود که رسیدیم تهران. در به در دنبال مجلس خوب مى‌گشتم، سرگشته‌ى حضور در حرم بودم. اینقدر خودم را به در و دیوار زدم تا شب سوم قدر را تا صبح مهمان امام رضا شدم. 

ولی این تمام ماجرا نبود. از آنجا که رحمت خدا بى‌پایان است، رزقى که نصیب من شد بیش از این حرف‌ها بود. همان چندساعت بالاى سر امام رضا کار خودش را کرد. یک‌بار دیگر هم مشهد رفتم، این‌بار با آیه و وحید. شبهاى این‌ماه براى من بى‌بدیل بود و حکمش همان مروح کردن دل و جان. بگذریم که یک روز چشم‌هایم را باز کردم دیدم هر بار مشهد رفتنم به تحقق آرزوهاى بلند و دور از دست‌رس، کمک کرده. نفسم بند مى‌آید این‌ها را که مى‌نویسم. ماه مبارک باز آن روى اعجاب انگیزش را به سمت من چرخاند. رفاقت به همین مى‌گویند. عجب لطف بهارى تو!
۹۵/۰۴/۲۴

نظرات  (۵)

۱۲ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۵۴ مامان خانم
سلام
یه مدت وقفه افتاد تو خوندن مطالبتون
امروز که اومدم دیدم هیچ مطلبی اینجا نیست حتی قبلیا...
چراااااااااا؟
پاسخ:
سلام
لازمه گاهى :)
۰۴ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۵۷ آنکه برون از بهشت گشته
قربان شما بروم ای آقای ما.
یک پرتوتان هم که می افتد در لابه لای کلمات وبلاگی دور افتاده ، گرم مان می کند.

شمس الشموس اید دیگر.
سلام. خوشا به حالتون!خوش به حال دلتون!  آدم به عشقتون و به حال و هوای دلتون غبطه میخوره. ما رو هم دعا کنید. دعاکنید حال و هوای پریشون دلمون سامان بگیره.
هر وقت ستون خلوت شد میشه بگید چه کتابهایی؟
پاسخ:
فراموش کردم این کامنتت رو جواب بدم توی گیر و دار از ایران برگشتن. 
حتما خودت این حرفا رو بلدی ولی گمونم باید یک حرف تکراری بزنم:‌ قرآن بخون. نه مثل همیشه. بخونش واقعا. مثلا معنی‌هایی رو که نمی‌فهمی توی تفسیر نگاه کن. آیات رو برای خودت تکرار کن. آیات خدا واقعا دل آدم رو روشن می‌کنند. انشالا دلهامون روشن باشه همیشه.  
سلام. من سی و چهار سالمه می دونم یک کم دیره اما می خوام سعی کنم تغییر کنم. کاش یک روز تو وبلاگ بگید چی کار کردید که اینقدر مخلص و مومن شدید... یکی مثل من مشهدی با امام رضا غریبه یکی مثل شما از راه دور اینقدر نزدیک.
شش ساله وبلاگتون  رو میخونم  روز از روز با خدا و اهل بیت صمیمی تر . بعد یکی مثل من اینقدر ..
خواهش می کنم بگید چی بود به غیر از تربیت خانوادگی خوبتون  که شما رو اینقدر در ایمان محکم کرد. چه کتابهایی چه استادها چه کارهایی . اجرتان با اهل بیت 
دختری از مشهد
پاسخ:
اینایی که می‌گی من نیستم چون هرکس درون خودش رو بهتر می‌شناسه، ولی با کریمان کارها دشوار نیست. من این‌قدر دورم که به کتاب شاید آویزون بشم ولی به استاد گذارم نمی‌افته. سر رشته‌ی محبت و رحمت، خود خداست. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">