مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

این روزها هم دارد تمام می‌شود

پنجشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۳۱ ب.ظ
صبح‌ها آیه را دیر می‌برم مهدکودک. باهم سر صبر بازی می‌کنیم. صبحانه می‌خوریم. حتی یک‌سر به حیاط می‌کشیم و کاردینال‌های قرمز و سینه‌سرخ‌ها را نگاه می‌کنیم بعدش رد سنجاب‌ها و چیپ‌مانک‌ها را می‌گیریم تا زیر زمین یا روی درخت گم شوند. بعد آیه می‌رود مهد و من می‌مانم با سه طبقه خانه که باید در چند جعبه جا شوند. خانه‌ی جدید اصلا جای این‌همه وسیله را ندارد. هرچه کم‌تر ببریم به نفعمان است. شنبه وحید می‌رسد. دوشنبه یکی از این شرکت‌های اسباب‌کشی می‌آید که وسایل را ببرد. من دوهفته وقت داشته‌ام وسایل را جدا کنم و حراج بزنم و ببرم خیریه و کارهای دیگر. 

حالا ۴ اتاق بالا تمام شده و رسیده‌ام به آشپزخانه. قسمت سخت ماجرا ولی زیرزمین است و تمام جعبه‌های پر از کاغذ و جزوه‌ کتاب‌های درسی، وسایل هیئت محرممان - پارچه سیاه‌ها و کتیبه‌ها، سیستم صوتی، قاب‌ها، پرچم‌ها و دیگ‌ها. 

من بسته می‌بندم آیه عصرها که می‌آید روی جعبه‌ها نقاشی می‌کشد - یک‌بار دید که من دارم می‌نویسم روی جعبه‌ها، ماژیکش را آورد و شروع کرد. می‌توانم شرط ببندم که ما بامزه‌ترین جعبه‌های اسباب‌کشی دنیا را داریم. 


همین روزهاست که یک مرثیه‌ی کامل درباره‌ی این فصل تمام شده بنویسم.

۹۵/۰۲/۲۳

نظرات  (۱)

پس چرا آپدیت نمی کنید آخه خب چه وضعشه
روایت ماه رمضانی شما هم شنیدن داره

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">