دولت مستعجل
زمستان امسال از مزخرفترین زمستانهایی بود که در کانادا تجربه کردهام. هرچه فکر میکنم دو تا خاطرهی قشنگ از زمستان پیدا کنم، کمتر به نتیجه میرسم. بسکه از هر چیز سردی بدم میآید؛ آب سرد، میوهی سرد، هوای سرد، لمس پوست سرد و حتی بستنی. تنها خاطرهی خندهدار امسال برای من آن روزی بود که از صبح برف گرفت و تا عصر رسید به ۷۰ سانتیمتر. رکورد بارش برف در یک روز در اتاوا زده شد. آنروز از خانه کار میکردم. عصر که رفتم آیه را بردارم، ماشین گیر کرد و با مرارت زیاد با کمک همسایهها درش آوردیم. ماشینهای برف روب آنروز اصلا کار نکرده بودند و ماشین من باز نمیتوانست آن همه برف را رد کند. خلاصه با آیه مدت زیادی برف پارو میکردیم که بتوانیم ماشین را بگذاریم در پارکینگ.
بدی زمستان امسال البته این نبود. زمستان به نسبت گرمی بود که مدام برف و باران یخی از آسمان میریخت و دما افت میکرد و همهی خیابانها تبدیل به پیست پاتیناژ میشد و مصیبتی بود صبح زود مهدکودک بردن آیه و آن مسافت طولانی رانندگی کردن تا دانشگاه.
این چند روز ولی هوا بهتر شده. زمستان کوتاهی بود امسال. و من مدام دارم فکر میکنم یک زمستان دیگر جان - تقریبا سالم - به در بردیم. خیلی جدی خیال میکنم، هرسال سرما و حسهای بد زمستانیم، من را بیش از یکسال پیر میکند، چه برسد که امسال وحید هم نبود و هر روزش برای من سنگین و پراضطرابگذشت، با چند دور مریضی آیه و خودم. ولی دارد تمام میشود. هم سرما، هم دوری. زنده ماندیم انگاری.