مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

کهیر

سه شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۲۲ ب.ظ

نشسته ام در سالن غذا خورى دانشگاه؛ خسته و داغون. در ٤٨ ساعت قبل شاید ٤ ساعت خوابیده باشم. بدن آیه براى اولین بار به چیزى حساسیت نشان داده و از فرق سر تا سر انگشتهاى پایش کهیر زده. صورتش کاملا تغییر شکل داده و ورم کرده. دلم پاره مى شود نگاهش که مى کنم. همه ى دیشب را در بیمارستان بچه ها بودیم. دکتر گفت شاید از داروست، شاید از غذا، شاید ویروس. داروهایى که تجویز کرد انگار بى اثر بوده اند در این ٢٤ ساعت. 

من کلاس داشتم دانشگاه، فردا و پس فردا هم دارم ولى گمانم باید کنسلشان کنم. امروز وقت خوابش سپردمش به وحید و آمدم بیرون. باید چندساعت درس بخوانم و مشق هاى دانشجوهایم را نمره بدهم بعدش وحید و آیه مى آیند که باز برویم بیمارستان. 

خدا آدم را از جانب بچه اش امتحان نکند؛ من یکى که کم مى آورم.

۹۴/۰۷/۲۱

نظرات  (۱)

سلام رازایولا نگرفته؟!قبلش سه روز تب نداشته؟!
پاسخ:
نه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">