مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

سوختگان عشق را دود به سقف می‌رود

شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۳:۱۴ ب.ظ

ققنوس هزار ساله‌ای که زیر دنده‌های سمت چپ‌ام زندگی می‌کرد، یک‌باره خودش را به آتش کشید و ققنوس تازه‌ای به دنیا آمد. ققنوس‌ها اخلاقشان است که بی‌سر و صدا اما پر ابهت زندگی کنند. تمام وقت می‌دانی آنجا نشسته‌اند و چشم‌هایشان را بسته‌اند؛ انگار که خواب باشند ولی نیستند. منتظر اند که برسند به آن ثانیه‌ای که هزارمین سال تولدشان است و یک‌باره خودشان را به آتش بکشند که ققنوسی دیگر به دنیا بیاید. بعد آن ققنوس تازه، خسته و پیر نیست. یک‌جا نشین هم نیست. تازه می‌خواهد بال به هم بزند و پرواز بیاموزد. آن‌وقت است که می‌فهمی ققنوس داشتن،‌ آن هم درست در زیر دنده‌های طرف چپ، خیلی هم کار راحتی نیست. چون کالبدت بسیار کوچک‌ و تنگ و حقیر است برای بال‌ زدن‌های ققنوس به آن بزرگی و هیبت. 

ققنوس قدیمی من دقیقا در لحظه‌ی دیدن آن عکس‌ها، هزار سالش شد. عکس‌هایی که آدم‌هایش را آن‌قدرها هم نمی‌شناختم. فضاهایش برایم آشنا و غریب بود. ولی ققنوس کاری به این کارها نداشت و در دم خودش را به آتش کشید. 

۹۴/۰۲/۰۵

نظرات  (۱)

عجیب و زیبا . یعنی چی حالا این نوشته .
پاسخ:
فرض کن هنر براى هنر و از این دست اراجیف 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">