مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

این طور نیست که همیشه آسان باشد

چهارشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۵۳ ب.ظ

من روزهای خیلی خوبی با آیه داشته‌ام در این دو سال و نیم. روزهای خسته و بی‌انرژی و پر از غرغر هم داشته‌ام. ولی این ده روز گذشته، یک حدی از طغیان‌گری و حوصله‌سررفتگی در آیه بروز کرد که من را گیج کرده بود؛ هرچند که من کماکان جدی و مصر کار خودم را می‌کنم و رفتارهای گاها سخت‌گیرانه‌ای نشان می‌دهم ولی مدام در ذهنم به دنبال راه‌حل می‌گشتم. یکی از علت‌های این رفتار اخیرش به مهدکودک نرفتنش ربط دارد که حوصله‌اش سر می‌رود. علت اصلی‌تر ولی پیک زمان رشد است. بچه‌ها در هر چندماه یک‌بار،‌ یک جهش بزرگ رشد دارند که بدن و روانشان یک‌باره دچار شک می‌شود انگار و رفتار‌هایشان چند روز عجیب غریب و غیر قابل تحمل می‌شود. خلاصه من این دو هفته به شدت درگیر خواندن و تحقیق درباره‌ی ماه‌های میانه‌ی دوسالگی بودم. در کنارش دارم به دنبال مهدکودک جدید می‌گردم برایش. خیال کرده بودم حالا که هوا خوب قرار است بشود، شاید لزومی نداشته باشد برود مهد. چون می‌توانیم در حیاط بازی کنیم و یا روزی چندبار پارک برویم یا کنار ساحل رودخانه و استخر‌ برویم. ولی چیزی که جایش خالی‌ست، بچه‌ی هم سن و سال است. یعنی بچه کاملا نیاز دارد با گروه بچه‌ها باشد. برای رشدش لازم است خیلی. حالا دارم سرک می‌کشم به مهدکودک‌هایی که خیلی تعریف شنیده‌ام ازشان. البته مشکل این مهدهای خیلی خوب این است که گزینه‌ی نیمه وقت ندارند برای تابستان. من هم نمی‌خواهم آیه تمام‌وقت برود مهد تا اول پاییز. به هر حال فعلا امیدوارم خدا یک گزینه‌ی خوب جلوی پایمان بگذارد. 

امروز صبح زود جلسه‌ی آنلاین داشتم و ارتباطمان مدام قطع می‌شد (یکی کمرون بود، یکی ژنو، یکی لندن، یکی نیویورک، و یکی رم). چون صبح‌هایی که جلسه دارم آیه خواب است، می‌روم زیرزمین و آنجا حرف می‌زنم. آیه معمولا نیم ساعت بعدش بیدار می‌شود و با وحید بازی می‌کند تا من کارم تمام شود. امروز حوصله نداشتم. تا صدای آیه آمد، عذرخواهی کردم که چیزی نمی‌شنوم بس که قطع و وصل می‌شود، هنگ‌اوت را خاموش کردم رفتم بالا. آیه من را روسری به سر دید گفت جلسه بودی؟ منم می‌خوام بیام جلسه و رفت در زیر زمین را باز کرد به هوای این‌که الان یک هردود آدم نشسته آن پایین. 

بعدش صبحانه خوردیم و تندتند لباس‌های آیه را پوشاندم و رفتیم کتابخانه جلسه‌ی شعر و داستان بچه‌ها. خیلی وقت بود نرفته بودیم. چند تا از هم‌سایه‌هایمان که سال پیش توی پارک سر کوچه می‌دیدمشان آمده بودند - چقدر همه‌ی بچه‌ها در این یک سال بزرگ شده‌اند. انگار که از خواب اصحاب کهف بیدار شده باشیم و آدم‌ها را دوباره ببینیم بعد از قرنی. 

آیه بیشتر دلش می‌خواست بپربپر کند و شعر بخواند. وسط داستان‌خوانی خوابش گرفت و کسل شد. از کتاب‌خانه که آمدیم بیرون هوا سوز بدی داشت. قرار بود برف ببارد. با هم رفتیم خرید ولی چون آیه خواب‌آلود بود زود برگشتیم. وقتی رسیدیم گذاشتمش بخوابد، خودم هم خیلی خسته بودم ولی هنوز ایمیل‌هایم را هم چک نکرده بودم که بیدار شد؛ نیم ساعت هم نخوابید کلا. کمی بازی کردیم و باز سعی کردم پیش خودم بخوابانمش. زیر بار نرفت. ناهار خورد و کمی کارتون دید و بستنی خورد و با هم خانه‌سازی کردیم. از لای درز پرده دیدم برف دانه درشتی می‌بارد و همه‌جا را یک‌هو سفید کرد دوباره. پرده را بستم. چای دم کردم. شام درست کردم. بعد برای آیه کتاب خواندم و چای خوردیم. حس خوبی بود که مجبور نبودم به برف فکر بکنم،‌ که آیه کنارم داشت چای رنگ پریده‌ی ولرم با خرما می‌خورد. 

یک مشت ماکارونی خشک و کاغذ رنگی و چسب آوردم با هم کاردستی درست کردیم و از وسطش خودم نشستم به کتاب خواندن. خوابش می‌آمد آیه. چند بار رفت روی مبل دراز کشید و پتو انداخت روی خودش و گفت چراغ را خاموش کن و آخرش هم نخوابید. هنوز بساط کاردستی‌ها روی زمین بود که وحید رسید گفت Happy snow و قاه قاه خندید از مسخرگی هوا. 

۹۴/۰۱/۱۹

نظرات  (۴)

راستی اینتر استلر رو دیدید؟
چطور بود به نظرتون؟
پاسخ:
ندیدم هنوز
در یک یادداشتِ سی‌وپنج-شش سطری، حدوداً سی‌ودو-سه بار جملات و توصیفاتِ مرتبط با آیه آوردید. اصلاً کاری به این ندارم که طبیعی هست یا غیرِطبیعی و نشانه‌ی چه هست و چه نیست. فقط خواستم بگم به لحاظِ زیباشناسی هم این اندازه تکرارِ یک موتیف، «حشو»ه...
پاسخ:
اى آقا اى آقا :)
چقد برام جالبه این چیزهایی که از برف مینویسید و حس خودتون تو روزای برفی. ما تهران نشینا فک میکنیم دیگه تو خوابامون هم یه همچین صحنه هایی که توصیف کردید نمیاد.
هرکی به نوعی...
از مذاکرات نمیگی؟ افتضاحی که دولت مورد علاقه ت به بار اورده؟ یادم هست چطور ذوق مرگ روحانی بودی
پاسخ:
من فکر کنم که شما بیشتر به تذکرات مقام معظم گوش کنین به صلاحتون باشه. ظاهرا ایشون مشکلى با نتیجه ى مذاکرات ندارند که هیچ، بنا رو بر همدلى هم گذاشتن. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">