مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

غبار راه راهگذارت کجاست؟

پنجشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۵۸ ب.ظ

پریروز رفتم روضه. روضه‌ی زنانه. خیلی سال بود هم‌چین چیزی را تجربه نکرده بودم. یادم نمی‌آید آخرین روضه‌ی زنانه‌ای که رفته بودم کجا و کی بوده. جشن و مولودی را یادم هست ولی روضه را نه. هفته‌ی پیش مژده ایمیلی دعوت کرده بود خانه‌شان. روضه‌ی سر ظهر. روز شهادت حضرت زهرا. آیه مهد کودک بود. تا راه افتادم از این سر شهر و رسیدم بهشان، نصف حدیث کساء تمام شده بود. دور تا دور خانم‌ها نشسته بودند و یک خانم افغان داشت دعا را می‌خواند. سرجمع شاید بیست نفر هم نبودیم. همه لباس مشکی. بعضی‌ها روسری داشتند، بعضی‌ها روسری‌هایشان روی شانه‌هایشان افتاده بود. وسط روضه و این‌ها یاد هزار اصطلاحی افتاده بودم که خاص این جمع‌ها و دورهمی‌ها استفاده می‌شود. مثلا چادر باز کردن - سفره انداختن. یادم افتاد آخرش کتاب مینا شریفی-فانک را در این‌باره نخواندم. این‌ور دنیا هم هنوز خانم‌های ایرانی و عرب و افغان و ... برای ادای نذر‌هایشان سفره می‌اندازند. سفره‌ی حضرت ابالفضل. سفره‌ی امام حسن. سفره‌ی حضرت رقیه. 

خانم افغانی بنده‌ی خدا نه اطلاعات درست و درمانی داشت نه صدای دل‌نشینی. قحطی عالم و مداح‌ است این‌جا. آن هم عالم و روضه‌خوان زن. گرچه شنیده‌ام لبنانی‌ها و عراقی‌ها مجالس زنانه‌ی‌شان مخصوصا برای محرم معروف است این‌جا هم ولی نرفته‌ام تا به حال. به فکر جشن‌های رجب و شعبان افتادم. شروع کرده‌ام به نقشه کشیدن برای یک مولودی زنانه. 

خانه‌ی مژده‌ این‌ها نرفته بودم تا به حال. از در که وارد شدم بوی خانه‌‌های ایران می‌آمد. چیدمان و رنگ فرش‌ها و مدل مبل‌ها و گل‌دان‌های سبز و بوی غذا‌های توی آشپزخانه و ظرف‌های میوه و شیرینی من را یاد خانه‌ی عمه‌ بزرگه‌ام انداخته بود. مامان مژده هم البته بی‌شباهت به عمه‌ام نیست. حدیث کساء که تمام شد خانمه از حضرت علی روایت خواند درباره‌ی کسب علم و زیرآب تمام علوم بشری را یک‌جا زد در تفسیر روایت. من هم داشتم دندان‌هام را روی هم فشار می‌دادم. بعد هم روضه خواند و کمی سینه‌زنی زنانه. کلش خوب بود. اصلا نشستن در همچین مجالسی خوب است. دلم تنگ شده بود.


۹۴/۰۱/۰۶

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">