خواب زیبایش یک پرنده بود*
سختم است امسال. هر دوسالى که آیه بوده را عید ایران بودم. امسال اولین بارىست که سفرهی هفت سین مىچینم با آیه. این هفته مدام از عید و نوروز و بهار برایش گفتهام. همهى کلیپهاى وایبرى بهارى را که دوست و آشنا فرستادهاند با آیه دیدهایم. ولى حسش نمى آید. مىدانى؟ با هواى منفى بیست و برف تا نوک دماغ و اینهمه کار ریز و درشت، به زور دارم بهار مىآورم خانهیمان. دیروز دوتایى رفتیم یک فروشگاه حیوان خانگى فروشى، دوتا ماهى قرمز خریدیم و یک تنگ بزرگ. بعدش هم سیب و سیر و سبزى و فلان. امشب وقتى خوابید باید وسایل سفره را حاضر کنم که فردا تا تخم مرغ ها را رنگ مى کند، من سفره را بچینم. سبزهیمان تنک شده. شیرینىهاى دیروز هم عطر و طعم خوبى دارد ولى قیافهاى ندارد. مدام یاد سه سال پیش مىافتم که چند سینى بزرگ شیرینى مختلف درست کردم وقتى آیه قدر نخودچى بود توی دلم. کوچکترین لباسش را که وقتى به دنیا آمد تنش کردیم، آن سال گذاشتیم کنار سفره و عکس انداختیم باهاش.
اینها که دارم مىنویسم نباید غم انگیز باشد؛ نیست. ولى من امروز از دندهى اشک بیدار شدهام. هر طور فکرش را کردیم امسال نمىشد ایران باشیم. دلتنگىها به کنار، آن بغض خفه کنندهاى که راه نفس آدم را مىبندد چه کار کنم؟ یکى سلام ما را ببرد مشهد برساند به امام رضا.
نکند امسالمان بى زیارت باشد.
* لالایىهاى شبکه پویا را من وقتى آیه در دلم بود مىدیدم گاهى. به نظرم کار فوق العادهایست. آیه هم ارتباط خوبى گرفته باهاش. چندتاش را همان موقع حفظ شده بودم. وقتى آیه به دنیا آمد برایش مىخواندم؛ گاهى هنوز هم. یکیش همین لالایى آذرىست که این چند روز باز افتاده سر زبانم. گاهى همه چیز به همه چیز مرتبط مى شود حول موضوع واحد.