مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

اگر هوشمندی به معنی گرای

چهارشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۳۸ ب.ظ

انگار کوه کنده باشم. دو هفته است از این دانشکده به آن یکی رفت و آمد کرده‌ام. از این استاد به آن استاد، از این دانشجو به آن دانشجو. لابد چون چشمم ترسیده از تجربه‌ای که دارم سر دومین فوق‌ لیسانس و دیگر نمی‌خواهم ذره‌ای از آن تجربه را تکرار کنم. من واقعا به این گزینه فکر کردم که درس را ادامه ندهم و برم سراغ کارهایی که فکر می‌کنم مهم و مفید است. ولی دیدم ته ته دل و ذهنم دکتری خواندن همیشه یکی از مراحلی بوده که باید طی می‌کرده‌ام و آدم مگر چقدر عمر می‌کند که همیشه با خودش کلنجار برود که چرا نخوانده و کی می‌خواهد شروع کند. 

دیروز رفتم دانشکده‌ی جامعه‌شناسی. جو بسیار گرم و دوستانه‌ و چند ملیتی‌ای داشت. یک ساعت اول با استادی که مسئول امور پذیرش و برنامه‌ی درسی است صحبت کردم. بعدش دعوتم کرده بودند برای ناهار. سه دانشجوی دکتری دیگر که سال‌های یک و دو و سه بودند آمدند و با هم رفتیم یکی از رستوران‌های دانشگاه و این‌قدر حرف زدیم و خندیدیم که فک‌مان درد گرفت. بهشان گفتم از دانشگاه مک‌گیل و دانشکده‌ی ارتباطات هم پذیرش دارم. رشته‌ی ارتباطات این دانشگاه، سبقه‌ی خوبی دارد و دانشکده‌ی پول‌دار و فعالی به حساب می‌آید. یک ساختمان جدید نورگیر هم دارد که دل بقیه‌ی دانشکده‌ها را می‌سوزاند. از بس فضای دانشکده‌‌های قدیمی کانادا تنگ و تاریک و نفس‌بندبیار است. دانشجوها انتقاد جدی‌ای به برنامه‌ی درسی و دانشکده نداشتند جز این‌که در دوره‌ی دکتری واحدهای درسی زیادی هر سال ارائه نمی‌شود و این کمی آدم را محدود می‌کند (البته این مشکل همه‌ی دانشکده‌هاست) و دیگر این‌که غذاها و غذاخوری‌های دانشگاه اصلا خوب نیست. 

بعدش برگشتیم دانشکده و یکی دیگر از استادها را دیدم. یک ساعت با هم حرف زدیم. از کارهای قبلی‌م پرسید و از طرح تحقیق تازه‌ام. کمی درباره‌ی این چیزها که حرف زدیم فهمیدم حوزه‌ی کاریش اصلا ربطی به من ندارد - می‌دانستم از قبل ولی به هر حال صحبت کردن با استادها همیشه باعث ایجاد فضاهای ذهنی جدید و کشف موضوعات جدید مربوط به موضوع اصلی می‌شود. وقتی دید که حرفی نداریم در این‌ باره‌ها بزنیم مستقیم پرسید که دانشکده‌های دیگر چقدر بورس داده‌اند. درباره‌ی تفاوت‌های مالی و این‌ها حرف زدیم و وضعیت خانوادگی و سرمای زمستان و آب و هوای لعنتی این سمت کانادا. بعدش باز برگشتیم پیش استاد اولیه و بهم پیشنهاد دادند که نامه‌ی پذیرش مک‌گیل را برایشان بفرستم که این‌ها هم عدد‌ها را بالاتر ببرند. سرجمع، با این‌که از دپارتمان و جوش خوشم آمد متاسفانه استادی که کمی نزدیک باشد به حوزه‌ی کاری من وجود ندارد در این دانشکده؛ سخت می‌شود کارکردن درش. 

بعدش رفتم پیش مسئول پذیرش دانشکده‌ی ارتباطات که از قبل قرار گذاشته بودیم نامه‌ی پذیرش مک‌گیل را ببرم پیشش. آن‌ها هم وارد گفتگوی مالی شده‌اند. برایم جالب است که به دکتری خواندن کاملا به چشم یک کار تمام وقت نگاه می‌کنند (که البته حقوقش بسیار بسیار کم است ولی تلاششان را می‌کنند که راضیم کنند). من وقتی اقدام کردم برای این‌ دانشگاه‌ها، آخرین چیزی که به ذهنم می‌آمد موضوعات مالی و حواشی‌اش بود. ولی برای این‌ها مهم است خیلی. کاملا می‌خواهند دانشکده‌ی‌شان را بالاتر و بهتر و موفق‌تر نشان بدهند از هر نظر. به هر حال هر دانشجویی برایشان منبع درآمد و موفقیت‌های احتمالی آینده است. 

فردا می‌روم مونترآل که موسسه‌ی مطالعات اسلامی را ببینم و با استاد مربوط به کارم حرف بزنم. این موسسه بسیار مشهور و معتبر است و اساتید برجسته‌ی شیعه‌شناس و ادبیات‌دان و تاریخ‌ و فلسفه‌دان دارد. کتاب‌خانه‌ی معروف اسلام‌شناسی‌اش در کل امریکای شمالی بی‌نظیر است. از ملزوماتش تسلط به 4 زبان است (عربی و یک زیان دیگر خاورمیانه + دو زبان اروپایی). چیدمان درس‌ها و دوره‌ی دکتری بسیار سنگین است. به نظرم تهش دانشجوها، دکتر نمی‌شوند، دانشمند می‌شوند! فردا باید بروم دانشکده و آدم‌ها را ببینم. پیشنهاد مالی بسیار بالاتری داده‌اند و آن‌طور که با چند نفر از دانشجو‌هایشان صحبت کرده‌ام، بسیار جو دوستانه و حمایت‌گری دارد. دو نکته‌ی منفی دارد. یکی راهش است که دو ساعت فاصله دارد و یکی آینده‌ی شغلی‌ش است. فردا سر یکی از کلاس‌های دوره‌ی دکتری هم می‌نشینم که از فضای درسی سر در بیاورم. 

تصمیم سختی‌ست. 

۹۳/۱۲/۲۰

نظرات  (۲)

موفق باشی عزیزم...مطمینم که در نهایت بهترین تصمیم رو میگیری.....
پاسخ:
ممنون. 
من اگه مک‌گیل بودم، هیچ‌وقت یه مسلمون رو برای مطالعاتِ اسلامی نمی‌پذیرفتم.
پاسخ:
خوبه که شما مک گیل نیستین :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">