مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

ذهنیت تقدیری تخدیری

چهارشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۳، ۰۶:۱۷ ب.ظ

من یادم رفته است چطور باید برایم خودم دعا کنم. زینب همیشه می‌گفت فلانی - که لابد آدم بزرگی بود و من الان یادم نمی‌آید که بود - می‌گفته نخود آش‌تان را هم از خدا بخواهید. درست. سال‌ها بلد بودم این‌طور دعا کنم. بعدش دیگر تمام شد. شاید از همان‌باری که کربلا رفتم، بعدشم هم حج؛ مواجهه با کوچکی خودم و درخواست‌هایم. شاید هم بعد از هزار اتفاق و جنگ این سال‌ها و درد بشریت. من دیگر بلد نیستم مثلا دعا کنم خدا کند این امتحانه را بیست بشوم. یا خدا کند بتوانیم فلان‌جا برویم سفر. یا خدا کند ... هرچه. هرچیزی که به خودم مربوط باشد دعا کردن برایش توی دهنم و توی ذهنم نمی‌چرخد.

روند معقول و منطقی قضایا البته بحث دیگری‌ست ولی این روحیه‌ی الخیر فی ما وقع، یک‌جایی یقه‌ام را چسبیده رها نمی‌کند؛ ذهنیت تقدیر گرا. این‌که فکر می‌کنم لابد همان که خوب باشد اتفاق افتاده و می‌افتد؛ من تلاشم را می‌کنم ولی دستم به دعا نمی‌رود. چه‌ می‌دانم که برایم خوب است که دعا کنم اتفاق بیفتد یا نیفتد. مرض «همین امروز و فرداست که دنیا تمام شود» گرفته‌ام. موفقیت‌ها بسیار برایم کسالت‌آور است، هم‌چنان که شکست‌ها.

این چند روز باز ایمیل‌های اعصاب‌ساینده گرفته‌ام. خدا می‌داند که این آدم‌ها عاقبتشان چه می‌شود با این‌طرز برخوردشان با دیگران. من هیچ. همان که یا رب مباد آن‌که گدا معتبر شود است قصه. آدم‌ها فکر می‌کنند کجای این عالم‌اند؟ دستشان به چی بند است با این‌همه تبختر؟ جدای از نگاه دین‌مدارانه می‌گویم. خودشان را محور کل کائنات می‌دانند و تعیین‌کننده‌ی سرنوشت تو (این‌جا یک جمع کن بابا بهشان بدهکارم). 

نشسته‌ام به نگاه کردن هرچه پیش می‌آید و می‌گذرد. و می‌گذرد. فقط گاهی به خودم نهیب می‌زنم که شاید تمام تلاشت را نکرده‌ای که این است وضعت. فرقی نمی‌کند به هر حال. آنچه پیش آمده، پیش‌ آمده ...

ته ناامیدی‌ست؟ نه. کاملا برعکس. ته خوش‌بینی به خدا و تقدیر و باقی اوضاع و احوال است؛ فقط کمی روی اعصاب است چون با دنیای پیرامونم نمی‌خواند.  

۹۳/۰۹/۱۹

نظرات  (۱)

۲۱ آذر ۹۳ ، ۰۰:۵۴ مائده ایمانی
منم یک مدت طولانی نمیتونستم دعا کنم چون به نظرم آبروم میرفت که این قدر خواسته هام کوچیک و بی مقدار بود
پاسخ:
واقعا چرا هیچ خبرى ازت نیست خب؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">