مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

پس در هر نفسی دو نعمت موجود است

پنجشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۳، ۰۲:۳۶ ب.ظ

روزهایی که استخر می‌رویم، سانس بعد از کلاس آیه، یک گروه پسر سندروم دان می‌آیند برای شنا با یک یا دو مربی. اغلبشان شنا بلدند و کمی در بخش استخر آب گرم که کم‌عمق است بسکتبال آبی بازی می‌کنند و بعد به استخر اصلی می‌روند و در منطقه‌ی کم‌عمق شنا می‌کنند. کلاس آیه نیم ساعت است. بعدش کمی بیش‌تر می‌ایستیم که بازی کند یا خودمان (اگر وحید بیاید) نوبتی شنا کنیم. آیه در این چند جلسه با این پسرها دوست شده. اسباب‌بازی‌های آبیش را و توپ‌هایش را باهاشان شریک می‌شود و وقتی می‌خواهیم بیرون برویم باهاشان خداحافظی می‌کند و دست تکان می‌دهد برای تک‌تک‌شان. بچه‌های سندرم دان را هم که دیده‌اید چقدر مهربانند. تا یک اشاره‌ی کوچک از آیه می‌بینند یک‌طور لطیف با محبتی بهش لبخند می‌زنند ولی همیشه شک دارند که می‌توانند باهاش بازی کنند یا نه. به هر حال این‌جا فضای شخصی آدم‌ها محدوده‌ی وسیعی را در بر می‌گیرد و نزدیک شدن و لمس کردن کسی - مخصوصا بچه‌ها - اصلا رفتاری عادی‌ای نیست. این پسرها هم یاد گرفته‌اند این را. برای همین وقتی اولین‌بار آیه به سمت یکی‌شان دوید و اردک اسباب‌بازی را بهش تعارف کرد، پسر اول کمی فاصله گرفت بعد یواش دستش را دراز کرد و لبخند من را که دید اردک را از آیه گرفت. از آن روز هربار پسره می‌آید استخر با چشمش آیه را دنبال می‌کند و لبخند می‌زند. من برای این پسرها خیلی خوش‌حالم. احساس می‌کنم زندگی‌شان خوب است، خوش‌حالند. کلی مهارت بلدند. نمی‌دانم تحت نظر موسسه‌ای خصوصی‌اند یا دولتی یا پدر مادر دارند یا نه. فقط از این‌که در این شرایطند خدا را شکر می‌کنم. 

دوم آبان تولد آیه است و من خیلی فکر کرده‌ام به این یک‌سال دیگری که با آیه گذشت. به نظرم می‌آید که* «شکر» بزرگ‌ترین ثمره‌ی این یک‌سال بوده برای من. شکر بر همه‌ی چیزهایی که دارم و داشته‌ام. آیه طبعا یکی‌شان است. شکر این‌که هر روز از خواب بیدار می‌شود و سالم و خوش‌حال و بسیار پرانرژی است. شکر این‌که من و وحید را دارد. شکر این‌که امکانات خوبی دارد برای یادگیری و بزرگ شدن. شکر این‌که آدم‌های خوبی دور و برش هستند که دوستش دارند که محبتشان را از راه دور و نزدیک بهش ابراز می‌کنند. این‌که آیه منشاء نزول نعمت‌های ریز و درشت خدا شد برای ما. سر رشته‌ی همه‌این‌ها را که بگیری می‌رسی به چیزهای دیگری؛ همان که گفت:‌ هر نفسی که فرو می‌رود ممد حیات است و چون بر می‌آید مفرح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمت شکری واجب (که همیشه هانیه با لحن و صدای خانوم شیخ‌مونسی می‌خواند و ما هارهار می‌خندیدیم). امسال برای من سال خوبی بود با آیه. حالا دیگر بزرگ شده. مثل بلبل (بلکه هم بیش‌تر و به‌تر) حرف می‌زند و استقلال شخصیتی و ورووجک‌بازیش بیش‌ از بچه‌های هم‌سن و سالش است. هنوز تنهایی با اسباب‌بازی‌هایش بازی نمی‌کند و کاردستی درست کردن انتخاب اولش است و فعالیت‌های پرتحرک و بپربپر را دوست دارد. بچه‌ی خجالتی‌ای نیست و خیلی زود ارتباط برقرار می‌کند با آدم‌ها. با بچه‌ها سریع دوست می‌شود و یادگرفته اسباب‌بازی‌هایش را شریک شود با بقیه و خیلی مهارت‌های دیگر که حالا که فکر می‌کنم می‌مانم که واقعا یک بچه‌، چقدر توانایی و مهارت کسب می‌کند در دوسال - عکس‌های روز تولدش را که نگاه می‌کنم هنوز هم‌چنان تعجب می‌کنم.  


*هر وقت جمله‌ام را با «به نظرم می‌آید که» شروع می‌کنم یاد دکتر صدیق می‌افتم. این تکه‌کلامش ارث رسید به من

۹۳/۰۸/۰۱

نظرات  (۳)

خوب بود این. خصوصاً ورِ اوّلش رو خوشم اومد، فقط حیف که ابتر موند.
(بعدم این کامنتمو گفتم حتماً بذارم که کامنتای دیگه‌م به جرمِ برچسبِ عصبانیّت ایگنور نشن.)
پاسخ:
:)
آن قسمت درباره من، به جای شین، سین تایپ شده است. "نوستن"
پاسخ:
:)
شکر .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">