مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

صد شور نهان با ما

سه شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۵۴ ب.ظ

اگر دم غروب در بزرگ‌راه به سمت غرب رانندگی کرده باشید و مخصوصا تمام راه ترافیک باشد و بدتر این‌که روزتان به آن خوبی که فکر می‌کردید پیش نرفته باشد، حتما می‌دانید که آدم بد و بیراه گفتنش می‌گیرد. یعنی از صبح که از خواب بیدار شده باشید عصب‌های حسی‌تان با فکر کردن به کوبانی - کوبانی - کوبانی ساییده شده. از آن بدتر فکر کردن به کارکردهای صلح‌آمیز و رحمانی دین است که هر روز تحققش غیر عملی‌تر می‌شود.

این‌ها به کنار، چند روز است کارهایم قفل شده. آن چند ایمیلی که منتظر بودم جوابشان برسد، نرسیده و روی اعصاب است. پریروز قرار بود دکتر خانوادگیم را عوض کنم - چون اینی که الان پیشش می‌رویم به نظر خیلی متخصص نمی‌آید. بعد از هزار مدل جستجو  یک دکتر دیگر پیدا کردم (سیستم پزشکی این‌جا اصلا یک وضعی‌ست). جمعه صبح تماس گرفتم گفت مریض جدید قبول می‌کند. همان‌روز دقیقا به خاطر ترافیک یک وقتی رسیدم که منشی داشت در مطب را قفل می‌کرد. دیروز صبح علی‌الطلوع آیه را زدم زیر بغلم پریدم پیش دکتره. گفت دیگر مریض قبول نمی‌کنیم. گفتم من جمعه با شما حرف زدم. گفت همان جمعه عصر دکتر گفت دیگر مریض قبول نمی‌کنیم. آمدم توی ماشین از عصبانیت نمی‌توانستم حرکت کنم. گفتم به درک. 

هفته‌ی پیش تلفنی از یکی از مراکز عمومی کلاس زبان فرانسه وقت گرفتم برای تعیین سطح. وقت که نداشت به این زودی‌ها، من هم که به خاطر آیه فقط سه‌شنبه‌ها و جمعه‌ها وقتم آزاد است. این‌قدر تقویم را بالا پایین کردیم تا یک کنسلی پیدا کرد که من را جا بدهد تویش - که امروز بود. آدرسش وسط شهر بود. جای پارک هم که امکان ندارد پیدا کنی در ساعت اداری آن دور و بر. خلاصه که هر طور بود خودم را رساندم آن‌جا سر ساعت 1. می‌گوید مدرک اقامت؟ می‌گویم من سه بار با این مرکز تماس گرفتم هیچ‌کس به من نگفت مدرک بیاور. خیلی خون‌سرد گفت متاسفم لابد یادشان رفته. چاره‌ای نبود. یک وقت دیگر گرفتم. گفت اگر می‌خواهی می‌توانی روزها بیایی این‌جا اگر کنسلی داشتیم بروی امتحان بدهی. گفتم آها! لابد تصور کردی مهم‌ترین وظیفه‌ی کنونی زندگی من یادگیری زبان فرانسه‌است. گفت خود دانی. 

چند ساعت بعد را در یک کافه‌ نشسته بودم و کار می‌کردم؛ پر کردن اپلیکیشن‌های طولانی بی‌مصرف. و دنبال پرستار برای آیه می‌گشتم؛ ایمیلی. 

سوار ماشین که شدم همان دم غروب و رانندگی به سمت غرب بود. سی‌دی تفسیر آقای ضیاء‌آبادی را در آوردم (یعنی دیگر حال درگیری با انواع خوانش‌های تفسیری را نداشتم در آن لحظه با همه‌ی آن اتفاقاتی که در سوریه و عراق و ترکیه و ایران و غیره می‌افتد)، اتفاقی وکاپلای 2 دم دستم بود گذاشتم. مثل همیشه آهنگ متن پدرخوانده و پاپیلون را دو سه بار گوش کردم و باز پیش خودم گفتم به زودی دوباره باید ببینمشان. ترَک 5 سی‌دی، دل‌شدگان است. همایون خوانده این‌بار. صدبار گوش کردم... یکی از بزرگ‌ترین اشتباه‌های من در زندگی (که شده حسرت مدام)، رها کردن سه‌تار است. من سال‌ها شاگرد قشنگ کامکار بودم در موسسه‌ی سراج (حالا دیگر اسمش را هم یادم نیست). موسیقی یک انرژی زنده‌کننده‌ای به آدم می‌دهد. شبیه ورزش است. یک‌هو حال‌ت را عوض می‌کند، دنیا زیبا می‌شود، همان‌ خورشیدی که تا حالا داشت کورت می‌کرد، می‌شود قشنگ‌ترین پدیده‌ی هستی. اصلا ترافیک را نمی‌فهمی کی تمام شد،‌کی سرعت گرفتی،‌ کی رسیدی خانه. ذهنت باز آرام شده با ذکر «ما از دو جهان غیر تو ای عشق نخواهیم» ...   

۹۳/۰۷/۱۵

نظرات  (۴)

باز خوبه با این‌همه «مذهبِ» پررنگ، اون‌قدر منصف هستید نسبت به احساسات‌تون که نگفتید تفسیره رو گذاشتید آروم شید. سرعتِ انتقال/تخلیه‌ی احساس تو موسیقی از ادبیات و شعر هم بالاتره.
مصاحبه‌واره‌ی همشهری رو هم خوندم. مذهبِ پررنگ بود اون‌جام.
پاسخ:
آدم با تفسیر قرآن آروم نمى شه که بیشتر متلاطم مى شه و هزار فکر مى آد تو ذهنش. کى مى تونه منکر تاثیر موسیقى بر احساسات آدم باشه؟ 

مصاحبه طبعا درباره ى رندگى دین مدارانه بود. قرار نبود که راجع به گل و بلبل حرف بزنیم :))
آخه با این بچه ها یعنی میشه موسیقی کار کرد؟؟؟؟ دلم برای سه تارم که ترک خورده و حالا آویزون دیواره و تاری که شکمش رو نورا پاره کرد میسوزه و کتاب ردیف میرزا عبدالله هم که خاک میخوره خیلی وقته..از سال ۸۱ تا حالا
پاسخ:
به نظرم اتفاقا خوب هم میشه با بچه. باید فقط یاد بگیرن که چطورى ارتباط برقرار کنن
حسرت من اینه که چرا اصلا شروعش نکردم. موسیقی رو میگم
پاسخ:
دیر نشده که. مشکل من اینه که استاد ندارم دیگه و الان خیلى پرت شدم و گوشم دیگه یارى نمى کنه حتى کوک کنم ساز رو
۱۵ مهر ۹۳ ، ۲۳:۲۳ دختری از تبار تسنیم
سلام
وقت نکردم متنتون و کامل بخونم
در اولین فرصت برمیگردم...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">