مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

چای ادویه‌ای و پرتقالی

چهارشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۳، ۱۰:۱۵ ب.ظ
حالا دیگر نصف چایم تمام شده. ادویه‌اش زیاد بود به نظرم؛ در عوض ترشی‌ پرتقالیش خوب بود. نشسته‌ام دارم برای روزهایم برنامه‌ریزی می‌کنم. نمی‌توانم بیش از این حال معلقم را تحمل کنم. باید برنامه داشته باشم. ولی حواسم پرت گل‌های روز میز است. دیشب وحید یک بسته‌ی بزرگ گل برایم خریده‌بود. ذوق کردم. خیلی وقت بود برای هم گل نخریده بودیم. اصولا در این دو سالی که آیه را داریم فرصت رسیدگی به گل و گل‌دان نداریم. من فقط دو گلدان برگ سبز کوچک خریدم - که دیگر وقتش است گل‌دان‌هایشان را عوض کنیم؛ جایشان تنگ شده طفلک‌ها - و سه گل‌دان کاکتوس که یکیشان نازنازی بود و همان چند هفته‌ی اول خشک شد. به همین‌ها هم نمی‌رسم آب بدهم گاهی. این گل‌های رزی که دیشب وحید خریده ولی یک روح تازه‌ای دارند. ترکیبی از رنگ‌های سرخ و نارنجی و سرخابی‌اند. حس خوبی به خانه داده‌اند. البته امشب کلا شب خوبی‌‌ست برای من. شب تولد آیه است به ماه قمری. امشب آیه دو ساله می‌شود. و چقدر این دو سال مثل برق و باد گذشت؛ مخصوصا این سال دوم.

امروز روز مهدکودکش نبود ولی چون برنامه‌ی سیب‌چینی در مزرعه داشتند، فرستادمش برود. خودم درگیر هزار کار اداری و نامه‌ای و فرمی شدم. عصر که با وحید آمد، خسته بودیم هرسه‌مان. زود شام خوردیم و آیه را آماده کردم که بخوابد. هر شب برایش کتاب می‌خوانم؛ و این از لذت‌بخض‌ترین کارهای دنیاست برایم. همان‌طور که نشسته توی تختش و از پشت نرده‌های چوبی تخت با آن چشم‌های براق سیاهش زل زده به صفحه‌ی کتاب، من کتاب‌ها را ورق می‌زنم. صدایم را زیر و بم می‌کنم. خودم را جای شخصیت‌های داستان می‌گذارم و برایش داستان یا شعر را می‌خوانم. شبی دو کتاب جیره‌اش است. چون در طول روز همه‌ی کتاب‌هایش را حداقل سه چهار بار برایش می‌خوانم و آن‌وقتِ شب، برای این‌که دیرتر بخوابد مدام با صدای یواش و زیر لب می‌گوید «مامان یکی دیگه، یکی دیگه هم بوخون». برای همین فقط دوتا می‌خوانم و می‌بوسمش و بیرون می‌آیم از اتاقش. امشب ولی با این‌که خیلی خسته بودم و انگار از صبح کوه کنده باشم، برایش 4 کتاب خواندم. یکیش را (از میان کتاب‌های فارسی) بیش‌تر از همه دوست داریم، «با این‌که شب سیاهه | خیلی قشنگه، ماهه». از میان کتاب‌های انگیسی هم سه کتاب Oliver Jeffers (+، +، +) را بسیار دوست داریم. خلاصه که خودم هم دلم می‌خواهد تا صبح همان‌جا کنار تختش برایش کتاب بخوانم ولی نمی‌شود که. 

حالا باید بروم نمازم را بخوانم و کتاب خودم را بیاورم همین‌جا کنار گل‌دان روی میز بخوانم.
۹۳/۰۷/۰۹

نظرات  (۲)

اتفاقا من چند شب پیش خودم را مهمان اتاق بچه ها کردم، یعنی بعد از یکماه که دیگر فارغ التحصیل شدیم ازین با هم خوابیدن دلم خواست باز کنار هم باشیم! 
به قول شما از لذت بخش ترین کارهای دنیاست.
پاسخ:
براى من خوابیدن کنار دخترم ممکن نیست. یعنى من اصلا خوابم نمى بره. از پنج ماهگى جدا خوابید. براى صرف کتاب خوندن و توجه اون خیلى خوبه
۱۰ مهر ۹۳ ، ۰۱:۳۹ بهار نارنج
خیلی خوبه که برای آیه این همه وقت میگذارید... 
پاسخ:
خودم هم راضى ام ولى دیگه گاهى به وسواس مى کشه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">