مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

یکی از عقل می‌لافد یکی طامات می‌بافد

چهارشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۳۳ ب.ظ
من آدم تصمیم‌های ناگهانی‌ام. به پشت سرم که نگاه می‌کنم همه‌ی تصمیم‌های مهم زندگیم را یکهو گرفته‌ام. نه این‌که بهشان فکر نکرده باشم. فکر کرده‌ام ولی در یک لحظه‌ی بخصوصی که لزوما لحظه‌ی مملو از احساساتی هم نبوده ناگهان تصمیم گرفته‌ام. می‌خواهم بگویم از این آدم‌هایی نیستم که ماه‌ها و سال‌ها طول بکشد تا وضعیتش را از چیزی که هست به چیزی که فکر می‌کنم باید باشد تغییر بدهد. یا مدام از این و آن نظر بخواهد. یک برهه‌ی سنگین فکری را رد می‌کنم بعدش خودم را غافل‌گیر می‌کنم. 

قصه‌ی ازدواجمان مثلا. حالا دیگر حسابش را ندارم که چند ساعت پشت‌سر هم حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم در آن ده روز. ولی این را یادم هست که همین‌طور که نشسته بودیم توی پارک جمشیدیه روی یکی از تخته سنگ‌های مشرف به دریاچه و بلال گاز می‌زدیم، داشتیم درباره‌ی مراسم عروسی و این‌ها نظریه‌پردازی می‌کردیم و این یعنی تمام بود قصه. یعنی تصمیمه گرفته شده بود در ذهنم. شب که داشتم بر می‌گشتم از قنادی سر فرشته، یک جعبه شیرینی مربایی گرفتم و بردم خانه. از در رفتم تو و به اعضای خانه اعلام کردم که دخترشان دارد عروس می‌شود.

می‌دانید از چه حرف می‌زنم؟ از این‌که گاهی آدم تصمیم‌های بزرگ زندگیش را در حین بلال گاز زدن می‌گیرد. در این‌باره داشتیم با زینب حرف می‌زدیم این‌بار که آمده بود پیشمان. همین‌طور که سامان و آیه همه‌ی خانه را گذاشته بودند روی سرشان، داشتیم می‌گفتیم فکرش را بکن نشسته‌ای و چای می‌نوشی و خیلی راحت داری درباره‌ی یک تصمیمی که قطعا زندگیت را زیر و رو خواهد کرد فکر می‌کنی و یک‌باره می‌رسی به آن لحظه‌ی اوج و تمام. 

درباره‌ی بچه‌دار شدن، درباره‌ی عوض کردن شغل و شهر، درباره‌ی سفرهای مهم، درباره‌ی دوستی‌هایم حتی یک‌باره و ساده تصمیم گرفته‌ام. در آن نقطه‌ای که فکر و خیال‌هایم نقطه‌ی اوج را رد کرده و من اتفاق را قطعی فرض کرده‌ام از آن به بعد. 

این روزها هم یکی از آن لحظات است باز. یادم باشد چند ماه دیگر رنگ قلم را سیاه کنم که فراموش نکنم درباره‌ی چی نوشته بودم. 

 

۹۳/۰۴/۱۸

نظرات  (۱۵)

وای خوش به حالتون ...
من همیشه آرزومه انقدر راحت تصمیم بگیرم البته تو بعضی مسایل مثل شمام ولی در کل نه :(
یه کم توضیح میدین چطور به این قطعیت رسیدین؟ تدریجی بوده یا نه هرچی یادتون میاد همین طور بودین؟

پاسخ:
پاسخ:
والا از حوصله‌ی من خارجه توضیح دادن. کلا توضیح نمی‌دم چیزی رو :)
سلام
من همونم که قبل از به دنیا اومدن دخترم در مورد زایمان ازتون سوال پرسیدم.
باورت میشه یک سال گذشت؟ دخترم دیشب یک ساله شد!
شما توی فیس بوک اسمتون چیه و آیا میتونم درخواست دوستی بدم؟

پاسخ:
پاسخ:
سلام
تولد دخترت مبارک. ایشالا سلامت باشه همیشه.
خیلی با فیس‌بوک راحت نیستم درضمن :)
من همیشه دلم میخواست درباره ازدواج تو بپرسم. یکی از چیزهایی که تو ذهنم بود توی ملاقاتمان -که اتفاق نیفتاد- ازت بپرسم این بود. و البته مطمئن نبودم چون نمیدانستم این سوال خصوصی حساب میشه یا نه و چقدر.

و درباره تصمیم ها. من وقتی به گذشته نگاه میکنم اصلا یادم نمیاد تصمیمهای مهم زندگیم رو چگونه گرفتم! شاید تصمیمها یک جایی اون پایین در سطح ناخودآگاه گرفته میشند و من این بالا فقط از تصمیم باخبر میشم. مثل کارمندی که در جریان بحثهای مدیران نیست و فقط نتیجه بهش ابلاغ میشه. شاید. شاید هم نه. واقعا نمیدونم.

پاسخ:
پاسخ:
هی هی هی. مائده من و تو باید ببینیم هم‌دیگه رو خب. چرا هی این اتفاق نمی‌افته.

از یک‌جایی به بعد دیگه یادت می‌مونه بخوای و نخوای. چون باید در یک حالت آگاهانه‌‌ای تصمیم بگیری که همون لحظه و هم بعدا برای خودت و بقیه بتونی استدلال کنی بابتش. مدل تصمیم‌هایی که نقش فردیت آدم توش کمرنگ‌تره با تصمیم‌هایی که شریک باشی با فرد یا افراد دیگه‌ای در تبعاتش، فرق می‌کنه گمونم
۲۳ تیر ۹۳ ، ۱۱:۰۴ یکی از مشهد
حتما خانوادشون در جریان بودن این چه حرفیه که خواننده م. زدن. چرا اینجا هم از برچسب زدن دست برنمیداریم.
التماس دعا توی شبهای پیش رو.
۲۰ تیر ۹۳ ، ۱۳:۵۲ ستاره سما
خوش به حالتون.
من لباس هم که بخوام انتخاب کنم انقد این رو اون رو میکنم ته ش واقعا فک میکنم خیلی معطل کردم فروشنده رو،یا انتخاب میکنم یا عذرخواهی.

فکر کنم ریشه ش نداشتن اعتماد به نفس و اتکا به نفسه.
و یه کمی هم شانس.

پاسخ:
پاسخ:
به هر حال هرکس یک طوریه
جالبه که یکی مثل خودم و شناختم
خوشبختم

پاسخ:
پاسخ:
:)
این نشون میده شما خیلی آدم مغرور و خودخواهی هستید. یعنی خیلی بالاتر از خیلی اینجور هستید و آدمهارو به بند کفش مبارک هم حساب نمی کنید. حتی قد یه بلال خوردن هم خانوادرو در جریان نذاشتید نشانه حرفی که می زنم.

پاسخ:
پاسخ:
من گفتم در جریان نذاشتم؟
بد و بیراه ها تموم نشده؛ نه؟
دنیاییه ها. بدهکار هم شدم ظاهرا.
فکر نمیکنم چیز عجیبی باشه...برای یک تصمیم باید مدتها فکر کرد و بالاخره هم تو یه لحظه خاص عملی اش کرد

پاسخ:
پاسخ:
من هم نگفتم عجیبه :)
خانم با احترام باید بگویم کسانی‌ که برای "تصمیمات مهم زندگی‌" از " این و آن نظر " نمی‌‌خواهند و خود را دانای کّل فرض می‌‌کنند ، بعد که در هچل افتادند در به در باید دنبال مشاور و روانشناس و احیانا دکتر اعصاب بدوند تا از وضعیت خود ساخته بیرون بیایند. پیش از این که برای شما- خانم جوان- پیش بیآید برای استبداد فکری خود چاره کنید.

پاسخ:
پاسخ:
این هم دیدگاهى است به هرحال
دلتنگ و ارادتمند و ملتمس دعا.

پاسخ:
پاسخ:
آخ آخ. اگر بدونى چقدر یادتم
۱۹ تیر ۹۳ ، ۰۰:۵۱ یکی از همین دور و بر
و حالا هم با کمی سر کشیدن چای تصمیم مهمی سُر خورده در زندگی؟..
زندگیتون پربار

پاسخ:
پاسخ:
مثلا
من اما بر عکس تو ام . برای تصمیمات بزرگ خیلی فکر میکنم خیلی که میگم یعنی بالای شش ماه , کنارش مشورت هم میگیرم . ته هر جانبه ای که فکرش را بکنی در می آرم . مثلا برای شروع دکترا با ٥ نفر از استاد هام جدی جلسه گذاشتم و حرف زدم . محیط کار , برنامه زندگی خانوادگی و بچه دار شدن , شرایط مرخصی مادری و میزان ثبات زندگی عاطفی و اقتصادی خودم و همسرم را بالا و پایین کردم . هزینه ها و فایده هایش را جمع و تفریق زدم , بعد گفتم خب به این دلایل, یک دو سه , شروع دکترا کار منطقی است . یک گوشه هم دلایلم را نوشتم که لازم شد برم سر وقتش . این طوری ضریب پشیمان شدن تا حد امکان می آید پایین . بعدش تازه گفتم خب یا علی بریم برای پذیرش گرفتن و نتیجه هم با خدا , آیا بشه , آیا نشه.
به نظرم روش تصمیم گیری که خیلی هم شخصیه از آن چیز هایی است که هر کس باید دقیق دقیق بررسی و اگه لازم بود باز نگری ش کنه .

پاسخ:
پاسخ:
مى دونى به نظرم هیچ چیز این دنیا اعتبارى نیست. برا همین هیچ تضمینى رو هیچ تصمیم عاقلانه و حتى غیر عاقلانه اى نیست. این البته دلیل نمى شه آدم فکر نکنه و جوانبش رو نسنجه یا مشورت نکنه. طبعا منم کم فکر نمى کنم یا کم از بقیه نظر نمى پرسم. مسئله ام اینه که یک جایى آدم سیکل رو مى شکنه و به تصمیم قطعى مى رسه. بعضى ها زودتر بعضى ها دیرتر. من از دسته ى اولم. گیر نمى دم به اوضاع. شک زیاد به دلم راه نمى دم. مى پرم توش وقتى درصد امتیازهاى خوب به بد مى رسه به ٦٥-٧٠ درصد. بعضى ها باید حتما به ٩٩ یا صد برسن. من نمى رسم به این حد چون به نظرم ارزش نداره این قدر وقت گذاشتن. متغییرهاى زندگى آدم اینقدر زیادند که نمى شه همه شون رو کنترل کرد. همین خود من سر بچه دار شدن. هزار جور برنامه داشتم براى این دو سال، یوهو شهرمون عوض شد و کل زندگى من رفت رو هوا
حالا باید ببینی از این سطح ریسک پذیری نفع بردی یا ضرر .

پاسخ:
پاسخ:
خب همین سوال رو باید از کسایى که ریسک هم نکردن پرسید. به نظر من جوابش چندان متفاوت نیست. چون آدم ها حتى اگر از نتیجه ى تصمیمشون راضى باشن باز دنبال بهتر شدن اوضاع و ایده آل هاى جدیدن و مدام هم حسرت زمان و فرصت هاى از دست رفته رو مى خورن
من «درست نقطه‌ی مقابلِ شما» نیستم، امّا خب مثلِ شما هم نیستم. ولی این رو می‌تونم بگم با قطعیّت که شکلِ زنده‌گیم هیچ‌وقت (به تعبیرِ خودم) اون‌قدرها دراماتیک و هیجان‌انگیز نبوده که زنده‌گی‌های با سَبکِ ریسک‌پذیریِ بالا -مثلِ شما- هست. تصمیم‌های بزرگِ زنده‌گیم رو همیشه در فراغِ بال سعی کرده‌م که بگیرم و تصمیم‌های کوچک‌تر رو گاه حینِ چایی‌خوردن شاید. برای من بدیِ این مدلی که هستم این‌جاست که گاهی اوقات مجبورم تن به شرایط و اقتضائاتِ مثلاً زمان بدم و تصمیمم رو بالإجبار بگیرم چون فرصت از دست رفته. و خوبیش هم اینه که خطاش پایین‌تره. یه چیزی‌ام اضافه کنم اینه که همیشه موقعِ کتاب‌خوندن و فیلم‌دیدن، به این فکر می‌کنم که چه‌قدر زنده‌گی و تصمیمات‌مون می‌تونن تعیین‌کننده باشن تو سرنوشت‌مون و این برای من خیلی ملموس نیست. یعنی اون‌قدرها توی زنده‌گیِ خودم ندیده‌م که یک تصمیمِ لحظه‌ای، چه‌قدرها می‌تونه جهتِ آدمو عوض کنه. این الآن مینیمال نیست دیگه :)

پاسخ:
پاسخ:
همین که مینیمال نیست خوبه :)
گاهى زندگى اینطوره. خط ممتد با کمى بالا پایین. من آدم این مدل زندگى نیستم. یعنى اگر ببینم زندگیم اینطوریه مثلا مى رم بانجى جامپینگ- کمترین کارى که از دستم بر مى آد براى ایجاد هیجان.
درست نقطه مقابل شما منم...
برای این تصمیم ها تمرین کردین یا ذاتا اینجوری هستین؟

پاسخ:
پاسخ:
هر دو. بخشیش ذاتیه. بخشیش هم بر مى گرده به میزان ریسک پذیرى آدم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">