دعوتید به صرف نماز جماعت
همینطور که سری سری ملافه و روبالشی و حوله و پتو و میشستم، جانمازها را هم ریختم بیرون. میدانید آدم گاهی شهوت داشتن بعضی چیزها را دارد. مثلا برای من روسری جزو این مقولات است (البته با نادیده گرفتن کتاب). من نه تنها هیچ روسری و شالی را بیرون نمیدهم و دور نمیاندازم بلکه کلا باید جلوی خودم را بگیرم که وارد روسریفروشی نشوم وقتی ایران هستم. چون اصولا قوهی حساب و کتابم کور میشود و فقط محو طرح و رنگ و پارچه میشوم و همینطور بینهایت خرید میکنم. یکی دیگر از این مقولات برای من سجاده و جانماز و چادر نماز است. مگر آدم در زندگیش چند دست جانماز لازم دارد؟ دو دست برای خودش و فوقش دو دست برای مهمان کافیاست دیگر. مخصوصا اینجا که اصولا چادر نماز به کار کسی نمیآید. یعنی معمولا با همان لباسی که حجابت است نماز میخوانی. کسی دنبال چادر مقنعه نمیگردد. من هم معلوم نیست دقیقا به چه علتی اینهمه سجاده و جانماز و چادر نماز آوردهام اینطرف دنیا. هربار هم مکه و مشهد و بقیهی جاهای زیارتی رفتهام باز سجاده و جانماز خریدهام.
دیشب که همهی چادر مقنعهها را هم شسته بودم، فکر کردم این دو دست جانماز دمدستی خودم را هم عوض میکنم محض تنوع. نشد آخرش. تمام این نه سال و خردهای روی همین سجادهی سبزرنگ با آن مفاتیح جلد سرمهای گذشته. کسی چه میداند که بعضی از دوستان آدم چطور به ذهنشان میرسد همچین هدیههای جاودانی بدهند به رفقایشان.
و نمیدانستم رجا لینک داده و شما را از راه عزیزی یافتم
همیشه عزیز باشید