مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

آدم چرا مادر می‌شود؟

دوشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۷:۴۹ ق.ظ
مادری کردن پر از حس متضاد و بعضا متناقض است. مثلا این‌که بچه چیزی می‌‌خواهد و برایش خوب نیست که بخورد. از همین مثال‌های پیش پا افتاده‌ی دم دستی. آدمی که مادر باشد دلش ریش ریش می‌شود هزار بار باید توی سر دل خودش بزند که ندهد آن خوراکی را به بچه‌اش. حالا من از فردا می‌خواهم آیه را ببرم مهدکودک؛ دو روز در هفته. لازم دارم و لازم دارد که برود بیرون از خانه. برای من که چند ماه است احساس خفگی می‌کنم از خانه ماندن، لازم است که چند ساعت در هفته بدون بچه باشم تا به کارهایم برسم. برای آیه که حالا یک‌ سال و نیمش کامل شده لازم است یاد بگیرد با بچه‌ها بازی کند، مهارت‌های اجتماعی را بچشد. ولی به هر حال جانم بالا می‌آید وقتی بهش فکر می‌کنم. یعنی ساعتی سه بار به خودم می‌گویم ولش کن فردا انصراف می‌دهم. بعد یاد حال خودم می‌افتم و پشیمان می‌شوم. 

من که این‌قدر دوست داشتم بچه‌دار شوم و تمام برنامه‌های زندگیم را هم طوری چیده بودم که دو سال کامل خانه بمانم پا به پای او، اعتراف می‌کنم که کم آوردم. یعنی نمی‌شود آدمی که تا دیروز آن‌طور بدو بدو می‌کرده یک‌باره همه‌چیز را بگذارد کنار. البته که من برنامه‌های کوتاه مدت و بلند مدت هم داشتم در ذهنم برای این دوسال که می‌توانم بگویم حتی 10 درصدش هم اتفاق نیفتاد. نه به خاطر این‌که من نمی‌دانستم بچه چقدر وقت می‌گیرد یا زندگی چطور عوض می‌شود. برای این‌که هزار و یک فاکتور دیگر به ابعاد شخصیتی آدم اضافه می‌شود که تازه باید بگردد خودش را پیدا کند از میان آن‌ها یا با خود جدیدش یک‌طوری کنار بیاید. 

به هر حال من فردا آیه را می‌برم مهد. قرار است این هفته دست‌گرمی باشد. یعنی هر روز ببرمش که محیط را بشناسد و خودم یک ساعت پیشش باشم و بعد تنها بماند. امیدوارم تجربه‌ی سختی نباشد چون واقعا توان تجربه‌ی سخت را ندارم. یک زمان حداقلی برای خودم نیاز دارم که مثلا این مقاله را که آخر این ماه باید در کنفرانس انجمن جامعه‌شناسی پرزنت کنم، بنویسم. یا برسم جلوی بعضی از موارد این لیست بلند بالایی که روبه رویم به دیوار است یک تیک «انجام شد» بزنم. ولی می‌دانم وقتی آیه نباشد انگار چیزی را گم کرده‌ام. مدام دلم برای یک جفت چشم درشت سیاه کنجکاو که خیره خیره من را و رفتارهایم را نگاه می‌کند تنگ و فشرده می‌شود. 

۹۳/۰۲/۰۸

نظرات  (۱)

سلام مطالب شما برام جالب و قابل تامل بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">