باترکریم سویسی یا خامه؛ مسئله این است الان
من همانطور که با سلام و صلوات مواد را اضافه میکردم، داشتم ناهار را هم درست میکردم. بعد از اینکه کره را اضافه کردم به ظرف، اولش قیافهی کرم به خودش گرفت ولی بعد شروع کرد به آب انداختن؛ گرخیدم. ولی به روی خودم نیاوردم. چون چندتا ویدئو دیده بودم که میگفت این مدل کرم کرهای امکان ندارد خراب شود؛ باید اینقدر هم بزنی که فرم بگیرد. خلاصه که آیه محو چرخش ظرف بود و من رفتم پی کارهای دیگرم. ظرفها را شستم، ایمیلهایم را چک کردم، فید ریدرم را بالاپایین کردم، حتی فیسبوک را هم چک کردم. با نفیسه هم چت کردم در ضمن. این وسطها گاهی میرفتم و با لیسک مایع کرم را هم میزدم و غلظتش را چک میکردم. بریده بریده شده بود. اصلا محلش نگذاشتم و همزن ادامه میداد. صدای آیه که درآمد از حرکت یکنواخت پرهها، کرم شکل گرفته بود. عالی. پس طرز تهیهاش اینطور است که طبق دستور همهچیز را قاطی میکنید و میروید پی زندگیتان و همزن همینطور هممیزند برای خودش.
پودر وانیل و بعد قطره قطره رنگ سبز و آبی قاطی کردم و همینطور هم برای آیه توضیح میدادم که دارم چهکار میکنم؛ با دقت گوش میداد. پایپ را آماده کردم و سری ستارهشکلش را گذاشتم و سعی کردم کرم را همانطور صاف و صوف دورانی روی کیکها بکشم. خوب شد. فقط رنگش لوس شده بود. باید تیرهتر میشد. مزهاش هم خوب بود. یعنی اگر مزهی کره را دوست داشته باشید، چیز خوشمزهاست. شیرینیاش مثل کرم کرهای معمول (مدل امریکایی) زننده نبود اصلا. همهی اینها را برای آیه که زل زده بود به حرکت دست من هم گفتم. حتی کرم را دادم چشید. بچه مثل خودم است؛ مزهی شیرین دوست ندارد.
پ.ن. ما، دختران این نسل، یاد نگرفتهایم از خانه ماندن لذت ببریم. همیشه یا درس خواندهایم یا کار کردهایم. خیلی خوب استها. خودم هم معتادم به درس خواندن و حالا هم دغدغهی کار دارد میکشدم. ولی من یکروز انتخاب کردم که یکسال، بیشترک یا کمترک، خانه بمانم تا بچهام از آب و گل در بیاید. حالا که دارد یکسال میشود، تازه بعد از درگیریهای بسیار، دارم به خودم یاد میدهم از خانه لذت بردن را. به این فکر میکنم که سالها برای شام و ناهار وقت نداشتهام، برای مهمان و مهمانی و تفریح وقت نداشتهام برای خرید وقت نداشتهام برای رسیدگی به باغچه و سبزی کاشتن وقت نداشتهام. بدتر ازهمه، برای زنانهگی وقت نداشتهام. از صبح مینشستم سر کارم - یا در خانه یا در اتاق کار دانشگاه یا کتابخانه و این اواخر کافیشاپ - تا شب بشود و من هلاک راهی تخت خواب شوم. عقدهی یکسری کارها همیشه روی دلم مانده بود. مدام هم از ذهنم میگذشت «مرا پناه دهید ای زنان سادهی کامل»*. نمیگویم اینها با هم جمع نمیشود. لابد من بلد نبودهام یا نخواستهام در ناخودآگاهم که بتوانم. این روزها دارم تند تند کارهایی را که دلم میخواسته - و فرصت انجامش پیش نمیآمده یا وقت بوده و اعصاب و حوصلهاش نبوده - انجام میدهم. یکیش همین مدلهای شیرینیپزی و اینهاست. یکیش گردش رفتن با آیهاست؛ از این فروشگاه به آنیکی. یکیش همین عصرهای پاییزیست که هوا هنوز خوب است میرویم با هم روی چمن مینشینیم و برگها را خرد میکنیم و توپبازی گاهی. یکیش همیناست که تولد آیه است و من بعد سالها دارم سر صبر به مهمانی فکر میکنم.
* عنوان فرعی پست «کدام قله کدام اوج؟» است.
خیلی احساس نزدیکی دارم بهشون :)