مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

باترکریم سویسی یا خامه؛ مسئله این‌ است الان

پنجشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۲، ۰۶:۱۱ ق.ظ
امروز را می‌خواهم اولین روز شیرینی‌پزی آیه و مامان نام‌گذاری کنم. یعنی از صبح برنامه‌ام این بود که این کرم کره‌ای سویسی را یک‌بار درست کنم ببینم آیا بیش‌تر از خامه دوستش دارم برای تزئین کیک یا نه. امتحانی. چندتا هم کاپ‌کیک از چند روز پیش درست کرده بودم و نگه داشته بودم برای امروز که تست پایپ کردن بزنم. بعد چون تا حالا از این قرطی‌بازی‌ها در نیاورده بودم از خودم، فکر می‌کردم وقتی آیه دم ظهر خوابید، دست به کار می‌شوم که وسط کار مجبور نباشم هی بروم اسباب‌بازی‌ای که انداخته زیر مبل را از آن‌جا در بیاروم و یا گورخرش را که خورده به بن‌بست از آن گوشه بکشم بیرون یا بدو بدو ببرم عوضش کنم و این‌ها. نشان به آن نشان که تا من سفیده‌های تخم مرغ را با شکر قاطی کردم و روی حرارت غیر مستقیم گذاشتم آیه از خواب بیدار شد. یک ربع بیش‌تر نخوابید. من هم دیگر کاری از دستم بر نمی‌آمد غیر از ادامه‌ی کار. سفیده‌ها را که ریختم در ظرف هم‌زن و گذاشتم به حال خودش هم‌ بخورد، آیه را هم نشاندم روی صندلی غذایش که چرخش پره‌های هم‌زن را ببیند. یعنی ایستاده بود پایین پای من به ظرف چرخنده اشاره می‌کرد و سر و صداهایی از خودش در می‌آورد که معنی‌ش این بود که بغلم کن ببینم. آن بالا که نشست توانست مسلط باشد به کار من. 

من همان‌طور که با سلام و صلوات مواد را اضافه می‌کردم، داشتم ناهار را هم درست می‌کردم. بعد از این‌که کره را اضافه کردم به ظرف، اولش قیافه‌ی کرم به خودش گرفت ولی بعد شروع کرد به آب انداختن؛ گرخیدم. ولی به روی خودم نیاوردم. چون چندتا ویدئو دیده بودم که می‌گفت این مدل کرم کره‌ای امکان ندارد خراب شود؛ باید این‌قدر هم بزنی که فرم بگیرد. خلاصه که آیه محو چرخش ظرف بود و من رفتم پی کارهای دیگرم. ظرف‌ها را شستم،‌ ایمیل‌هایم را چک کردم، فید ریدرم را بالاپایین کردم، حتی فیس‌بوک را هم چک کردم. با نفیسه هم چت کردم در ضمن. این وسط‌ها گاهی می‌رفتم و با لیسک مایع کرم را هم می‌زدم و غلظتش را چک می‌کردم. بریده بریده شده بود. اصلا محلش نگذاشتم و هم‌زن ادامه می‌داد. صدای آیه که درآمد از حرکت یک‌نواخت پره‌ها، کرم شکل گرفته بود. عالی. پس طرز تهیه‌اش این‌طور است که طبق دستور همه‌چیز را قاطی می‌کنید و می‌روید پی زندگی‌تان و هم‌زن همین‌طور هم‌می‌زند برای خودش. 

پودر وانیل و بعد قطره قطره رنگ سبز و آبی قاطی کردم و همین‌طور هم برای آیه توضیح می‌دادم که دارم چه‌کار می‌کنم؛ با دقت گوش می‌داد. پایپ را آماده کردم و سری ستاره‌شکلش را گذاشتم و سعی کردم کرم را همان‌طور صاف و صوف دورانی روی کیک‌ها بکشم. خوب شد. فقط رنگش لوس شده بود. باید تیره‌تر می‌شد. مزه‌اش هم خوب بود. یعنی اگر مزه‌ی کره را دوست داشته باشید، چیز خوش‌مزه‌است. شیرینی‌اش مثل کرم‌ کره‌ای معمول (مدل امریکایی) زننده نبود اصلا. همه‌ی این‌ها را برای آیه که زل زده بود به حرکت دست من هم گفتم. حتی کرم را دادم چشید. بچه‌ مثل خودم است؛ مزه‌ی شیرین دوست ندارد.

پ.ن. ما، دختران این نسل، یاد نگرفته‌ایم از خانه ماندن لذت ببریم. همیشه یا درس خوانده‌ایم یا کار کرده‌ایم. خیلی خوب است‌ها. خودم هم معتادم به درس خواندن و حالا هم دغدغه‌ی کار دارد می‌کشدم. ولی من یک‌روز انتخاب کردم که یک‌سال، بیش‌ترک یا کم‌ترک، خانه بمانم تا بچه‌ام از آب و گل در بیاید. حالا که دارد یک‌سال می‌شود، تازه بعد از درگیری‌های بسیار، دارم به خودم یاد می‌دهم از خانه لذت بردن را. به این‌ فکر می‌کنم که سال‌ها برای شام و ناهار وقت نداشته‌ام، برای مهمان و مهمانی و تفریح وقت نداشته‌ام برای خرید وقت نداشته‌ام برای رسیدگی به باغ‌چه و سبزی کاشتن وقت نداشته‌ام. بدتر ازهمه، برای زنانه‌گی وقت نداشته‌ام. از صبح می‌نشستم سر کارم - یا در خانه یا در اتاق کار دانش‌گاه یا کتاب‌خانه و این اواخر کافی‌شاپ - تا شب بشود و من هلاک راهی تخت خواب شوم. عقده‌ی یک‌سری کارها همیشه روی دلم مانده بود. مدام هم از ذهنم می‌گذشت «مرا پناه دهید ای زنان ساده‌ی کامل»*. نمی‌گویم این‌ها با هم جمع نمی‌شود. لابد من بلد نبوده‌ام یا نخواسته‌ام در ناخودآگاهم که بتوانم. این روزها دارم تند تند کارهایی را که دلم می‌خواسته - و فرصت انجامش پیش نمی‌آمده یا وقت بوده و اعصاب و حوصله‌اش نبوده - انجام می‌دهم. یکیش همین مدل‌های شیرینی‌پزی و این‌هاست. یکیش گردش رفتن با آیه‌است؛ از این فروش‌گاه به آن‌یکی. یکی‌ش همین عصرهای پاییزی‌ست که هوا هنوز خوب است می‌رویم با هم روی چمن می‌نشینیم و برگ‌ها را خرد می‌کنیم و توپ‌بازی گاهی. یکیش همین‌است که تولد آیه است و من بعد سال‌ها دارم سر صبر به مهمانی فکر می‌کنم.

* عنوان فرعی پست «کدام قله کدام اوج؟» است.

۹۲/۰۷/۱۸

نظرات  (۵)

این روزا یکی از کارهایی که دلم شدیدا اصرار به انجامش داره اومدن به اینجا و خوندن تجربه های شماست ...
خیلی احساس نزدیکی دارم بهشون :)
ای داد بر من ! حالا من همش خونه‌ام ما!
خب من الان دلم همه این تجربه ها را خواست!
چه مهمونی ای بشه :))

پاسخ:
پاسخ:
نه بابا خبری نیست. همین که من فراغت دارم و نمی‌خوام بدو بدو کنم خودم خوشحالم. می‌خواستم برات از این کاپ‌کیک‌ها بیارم، زنگ زدم نبودی. مجبور شدم ببرم برا مینو :)
خیلی خوب بود. نقطه‌ی اوجش هم «پس طرز تهیه‌اش این‌طور است که طبق دستور همه‌چیز را قاطی می‌کنید و می‌روید پی زندگی‌تان و هم‌زن همین‌طور هم‌می‌زند برای خودش.» :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">