مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

از سری مناسکی که زنده می‌کنند

سه شنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۲، ۰۹:۰۶ ق.ظ
هر سال ماه ذی‌القعده به نیمه نرسیده، شروع می‌کردیم برنامه‌ریزی هیئت محرم را.

سال 2006، وقتی همیلتون بودیم، 4 خانواده‌ی ایرانی را می‌شناختیم که پایه‌ی هیئت بودند. ما در یک آپارتمان کوچک زندگی می‌کردیم آن‌سال. همان چند نفر را گفتیم آمدند ده شب خانه‌مان. سیاهی و کتیبه نداشتیم. یک پرچم کوچک داشتم که آن‌یکی نفیسه برایم فرستاده بود. همان را زدیم بالای نشیمن. سخنران و مداح هم که نداشتیم. دور هم می‌نشستیم و زیارت عاشورا می‌خواندیم بعد سی‌دی سخنرانی کسی را می‌گذاشتیم با هم گوش می‌کردیم. بعد هم چای آخر روضه. آن روز‌ها دل من از این‌که چند نفر آمده‌اند خانه‌ام روضه بال در می‌آورد. 

سال بعدش، 2007، که برگشتیم واترلو، خانه را تازه تعمیر کرده بودیم که قرار شد بر و بچه‌های دور و بر بیایند شب یلدا خانه‌مان. بعد از جلسه قرآن بود. از آن شب‌های تاریخی دوستانه‌ی دور همی. زهرا.م یک کاسه‌ی بزرگ انار دان کرده بود با گل‌پر آورده بود. معصومه هندوانه آورده بود. آجیل و لواشک و آلبالو خشکه و دیگر مخلفات را من گذاشته بودم. کیک هم داشتیم. شام را هم فکر کنم زنگ زدیم پیتزا آوردند. تا اذان صبح مافیا بازی کردیم. نماز خواندیم و متفرق شدیم. ولی اتفاقی که آن شب افتاد فراتر از جریان یک یلدای معمولی بود برای ما. آن شب من برای دوستان گفتم که می‌خواهیم ده شب هیئت بگیریم. و طبعا مقدار زیادی کمک نیاز داریم. جلسه قرآن خودش سه شب آخر را برنامه می‌گرفت ولی جا و مکان درست و حسابی نداشت. یا در کلاس‌های دانشگاه می‌گرفتیم برنامه را یا در سالن اجتماعات آپارتمان‌هایی که بچه‌ها ساکنشان بودند. مزه نمی‌داد. هیئت خانه‌گی چیز دیگری بود و هست. 

دعای خیر کی پشت سرمان بود را نمی‌دانم. فقط می‌دانم که هیئت پا گرفت و هر سال به‌تر از سال پیشش برگزار شد. تا همین سال پیش 2012، در حالی که آیه 20 روزش بود هیئت را برقرار کردیم. چه شب‌هایی که باورمان نمی‌شد این‌همه جمعیت جا شود در آن خانه و شام برسد به همه. چه دوستان عزیزتر از جانی که آن ده روز از همه‌ی زار و زندگی‌شان می‌زدند که هیئت سر پا بماند. چه دوستان عزیزتر از جانی که می‌آمدند و برایمان حرف می‌زدند، برایمان نوحه می‌خواندند. چه روزها و چه شب‌ها که در یاد حضرت حسین طی شد. 

امسال اما خانه‌‌ی‌مان خبری نیست. ماه ذی‌الحجه شروع شده و دل من آرام نیست. تا کی بشود باز دلمان مهیای روضه‌اش شود. 

۹۲/۰۷/۱۶

نظرات  (۸)

چرا سر این پست گریه م گرفت؟
صلی الله علیک یا ساقی العطاشا

پاسخ:
پاسخ:
طوبی لمن بکی و تباکی علی‌الحسین
پستِ قبلی استثنائاً بهم نچسبید. این‌یکی رو امّا علی‌رغمِ این‌که بعد از خوندنِ خطِّ اوّلش فکر می‌کردم بهم نمی‌چسبه، چسبید. یعنی خیلی خوب روایت کردید. بی‌که زیادی احساساتی بشه نثرتون یا تعبیر و توصیف‌هاتون از فضا. حسِّ واقع‌گرایانه و واقعی‌ای داشت. اصلاً محرّم و امام‌حسین رو بیرون از کانتکستِ دینی، به نظرم توی این متنِ شما می‌شه به عنوانِ یک پدیده‌ی مثبتِ اجتماعی دیدش. یک جمع و جلسه‌ای که فوایدِ مختلفی داره برای اهلش. خیلی خوب و دعا می‌کنم اون اتّفاقات دوباره بیفته.

پاسخ:
پاسخ:
مقداری چسب مایع یا نواری باید استفاده کنم یعنی؟ :)
40 روز مونده تا عاشورا...
:)
خوش به حالتون . خواهش میکنم منو هم دعا کنین
صاحب هییت کس دیگه اس.. مطمین باشید خودش حواسش هست
حتی اگر باز هم کسی و نداشتید دلگیر نشید حتما شنیدید قصه ی پیرزنی رو که 10 شب محرم روضه خون دعوت میکرد ولی کسی تو خونش نبود و روضه خون فقط واسه دل پیرزن روضه میخوند و یادتونه که حضرت زهرا (س) تو عالم خواب به مرد روضه خون چی فرموده بودن ...
سست نشید فکر شلوغی و خلوتی مراسم رو هم نکنید همین که تو یه کشور دیگه اقامه عزای امام حسین (ع) رو میکنید بعنی سعادت بزرگی نصیب تون شده :) لطفا همه رو دعا کنید
سلام.... ببخشید من یه خواهشی ازتون دارم.... میشه خواهش کنم برای من دعا کنید؟ از ته ته ته دل؟
هیچ کس الان به اندازه ی من به دعای از ته دل نیاز نداره.............
به خدا بگید سمانه مضطره .........بگید سمانه همه ی نگاهش همه ی وجودش همه ی امیدش به توست..........
از خدا بخواهید دل منو شاد کنه............
خدا شمارو دوست داره.....تو رو به خودش قسم برای من دعا کنید.........
خوشا به حال و حواتون!
خوشا به بی قراریتون!
تو همون بی قراری منو دعا کنین خیلی محتاجم!
سلام؛

آنقدر خاطره دلتنگی ها و روایت های ناب شما به خصوص تجربه سفر به سوی خانه و رسول خدا در جان ما نشسته، که با هر روایت و تجربه ای دیگر تداعی می شود. این یادداشت را شاید دیده باشید. لابد برای شما بسیار دل نشین تر از ما بوده است.

http://rej3at-e-sadr.blogfa.com/post/104

بر بلندی های مکه

یا مَن تـَشـَقـَّقـَتِ الجـِبالُ مِن مَخافـته

او بزرگ، من کوچک...او بالا، من پایین... او نزدیک، من دور...او آسمان، من زمین... او دریا، من ماهی... او خورشید، من شبنم...

او_ ایستاده بر بلندی های بلند مکّه، با آن لباس بلند سپید،

من_گمشده و غریب و نا آشنا، در این دنیای غریب و پر همهمه، در اضطراب و اضطرار پرتگاه های تاریک و هول انگیز

و او درست مثل امامی راه آشنا، دستم را می گیرد و از بلندی های کوه های سنگی و سخت، می کشد بالا. آن جایی که اولین بار پیامبری دل تنگ و دل شکسته، در دنیایی هزاران بار از دنیای من بی رحم تر، جاهلانه تر، آلوده تر سر بر ستاره باران آسمان مکه بلند کرده و اشک هایش، خداوند آسمان ها و زمین را صدا می زند...


بعد ... بال های اندیشه اش را خالصانه و بی دریغ بر شانه هایم به امانت می گذارد تا پرواز یادم دهد... یادم می دهد شرط زیارت آسمان، دل کندن از زمین نیست!، درست دیدن و درست عمل کردن، زمین را به آسمان متصل کردن است! راه های آسمان از همین جا، در زمین می گذرد...

و او –آمنۀ صدر- راه های آسمان را به اندازۀ راه های زمین می شناسد.

کتاب نوشت: هر قدر هم سفرنامه حج خوانده باشی؛ "خسی در میقات"ِ جلال آل احمد باشد، یا "پرستو در قاف"ِ علیرضا قزوه،...یا وبلاگ ها و وب سایت ها را زیر و رو کرده باشی... "بر بلندی های مکه" چیز دیگری است. از جملات، سنگین و پر استعارۀ ادبی خبری نیست! صادقانه است... ساده و بی تکلف... و در عین حال لذت یک سفر رویایی به سرزمین وحی را فراهم می آورد. برای منی که زیارت خانه خدا، برایم دور از دسترس می نماید....در روزگاری که راه های زمین به رویم بسته است و حسرت یک زیارت ناب بر دلم، غنیمتی است.

دعانوشتی از سید مهدی شجاعی: پروردگاری که کوهای سخت و سنگین، از عظمت و بزرگ ات سر خم کرده اند!
خدای بیت الله!
چشم ما را از سنگ و خاک بگیر و به جمال صاحب خانه روشن کن!

پاسخ:
پاسخ:
ندیده بودم این وبلاگ رو. ممنون
انشالا که میشه با نگاه خودشون ...اجرتون هم با خودشون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">