you are my sunshine my only sunshine*
دقیقا 11 روز دیگر آیه یکساله میشود. دو ماهیست دارم فکر میکنم راجع به اینکه چطور تولد بگیرم برایش که زیاد سختش نباشد. بچهها معمولا روز تولدشان خسته و کسلاند در این سن. چون مامانشان چند روز درگیر کارهاست و روز تولد هم توجه بیشتر به مهمانی و مهمانهاست تا بچهی متولد شده. فکر میکردم بچه چه گناهی کرده که ما می]خواهیم برایش به زور خاطره بسازیم. خاطرهای که یادش نمیماند و فقط عکس و فیلمهایش را پسفردا میبیند و کیف میکند احتمالا. تصمیم گرفتهام یکطوری برگزار کنم مهمانی را که همهچیز را روزهای قبل آماده کرده باشم وقتی آیه پیش پرستارش است و روز خود مهمانی بیشتر پیش آیه باشم. امیدوارم بشود.
برای کادو هم خیلی فکر کردم. دوست داشتم چیزی برایش آماده کنم که یادگاری بماند از سال اول تولدش. به این نتیجه رسیدم که یک کتابچهی عکس درست کنم و خودم و وحید حاشیه نویسیش کنیم. با گل و بلبل و تزئینات. باید همین حالا بلند شوم تا آیه نیست بروم خرید و خنزپنزهای مربوطه را بخرم. عکسها را انتخاب کنم از میان میلیان تا عکسی که در این یکسال ازش گرفتیم و غیره. همین حالا نشسته بودم فایل عکسها را نگاه میکردم چند تا فیلم روز تولدش را دیدم و هورهور گریه کردم. چرا واقعا آدم اینقدر احساساتی میشود در این لحظات؟
*You Are My Sunshine My only sunshine. You make me happy When skies are grey. You'll never know, dear, How much I love you. Please don't take my sunshine away.