مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

Those days were blue; indeed

چهارشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۲، ۰۹:۵۹ ق.ظ
با هزارجور هماهنگی و مرارت، بعد از گذر از ترافیک غیر روان و کمی دیر رسیدن، رفتیم Blue Jasmin را دیدیم. به غیر از من و مهرناز همه‌‌ی سالن - حالا همچین فکر نکن یک سالن پر آدم‌ بود، همان ده بیست نفر - هم‌سن و سال خود وودی آلن بودند. قصه‌ی نه‌چندان نوی ورشکستگی مالی و احساسی یک خانواده بود و طبق معمول شکل‌گیری رابطه‌های جدید. همان سبک شخصیت‌پردازی‌های آلن در تحلیل زیر و بم‌ها و توجه به جزئیات و تفاوت‌ روحیات و حالات روانی آدم‌های مختلف. البته به هم‌راه یک‌جور متبهرانه‌ای مسخره و لوث کردن کل لحظات دراماتیک زندگی. فیلم هنوز ته‌نشین نشده انگار که راجع بهش چیزی بنویسم. فقط همین‌که از خل‌خلیت‌های جزمین وقت حمله‌های عصبی و عکس‌العمل‌هایش و چشم‌های خیس و ریمل پس‌داده‌اش که گاهی با اشک تا زیر چانه‌اش را سیاه می‌کرد،‌ خیلی‌ها خنده‌شان می‌گرفت. برای آن‌ها جوک بود برای من خاطره. همین. 

۹۲/۰۷/۱۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">