مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

از زندگی پاییزی و چیزهای دیگر

سه شنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۲، ۰۱:۳۵ ق.ظ
دیشب چندتا از پست‌های دو سال پیش را خواند؛ دلم لک زد برای آن‌‌طور نوشتن. چه از زندگی روزمره چه چیزهای دیگر. آدم گاهی خودش هم تعجب می‌کند از آدمی که بوده. می‌خواهم باز روزانه نویسی را شروع کنم تا جایی که فرصت داشته باشم. خواندن و نوشتن شاید تنها کاری است که جدی گرفته‌ام این سال‌ها. 

از هفته‌ی پیش افتادم دور شهر که برای آیه جایی را و برنامه‌ای را پیدا کنم که چند ساعت در هفته بیرون از خانه باشیم باهم. علت اصلیش شروع هوای سرد و پاییز است طبعا که دیگر نمی‌شود تند تند آیه را بگذارم در کالسکه و راه بیفتیم از این پارک به آن پارک یا خرید یا کوچه‌گردی. باید جایی را پیدا می‌کردم که چند ساعتی سرش را گرم کند و حوصله‌اش را سرجا بیاورد و هم به روند اجتماعی شدنش کمک کند. 

یک مهدکودک هست سرکوچه‌ی‌مان که رفتم سر زدم و گفتند از 2 سال و نیم قبول می‌کنند بچه‌ها را. چند موسسه‌ی آموزشی هم سراغ گرفتم که همه همین حدود سنی قبول می‌کردند. ولی شهرداری و موسسه‌های تربیت مربی، برنامه‌های بدون هزینه‌ای دارند برای بچه‌های زیر 6 سال که اغلب روزها برگذار می‌شود و البته بچه‌های زیر 2 سال باید با پدر یا مادرشان همراه باشند. فضای سربسته‌ی نسبتا بزرگی، پر از وسایل آموزشی و بازی برای بچه‌ها و حدود نیم ساعت هم شعر و سرود و کتاب‌خوانی دور هم. هفته‌ی گذشته رفتم سه تا شعبه‌ی مختلف را دیدم و امروز آیه را بردم نزدیک‌ترین شعبه که بازی کند. تجربه‌ی جالبی بود. آیه کلا راحت با آدم‌ها و بچه‌ها ارتباط برقرار می‌کند در حدی که اصلا یادش می‌رود من هم باید وجود داشته باشم دور و برش. برای خودش مستقل بازی می‌کند و دوست پیدا می‌کند و سر خودش را گرم می‌کند. 

امروز با یک مادر سیاه‌پوست با دو پسر 2 ساله و هشت‌ماهه، یک مادر چینی با پسر 1 ساله، یک مادر کانادایی با پسر 4 ساله و یک مادر نمی‌دانم کجایی با یک دختر یک‌ساله و نیمه‌ آن‌جا بودیم. یک مربی تپل خوش‌اخلاق هم گاهی حضور داشت و گاهی نبود. بچه‌ها بازی کردند و ما بعضا گپ زدیم و سعی کردیم با هم دوست شویم. مربی طرز درست کردن خمیربازی برای بچه‌ها را بهمان یاد داد که از این خمیرهای آماده‌ی شیمیایی نخریم. خودش قبلا در خانه‌اش مهدکودک داشته. تشویقمان کرد بچه‌ها را با بافت‌های مختلف در حین بازی آشنا کنیم. مثلا می‌گفت به‌جای اسباب‌بازی برنج خیلی شفته‌ی چسبناک بپزید برای بچه‌ها که بازی کنند باهاش یا حبوبات مختلف و از این نوع پیشنهادها. به نظرم برای روزهایی که آیه خیلی حوصله‌اش سررفته خوب است. دارم فکر می‌کنم یک‌سری فایل صوتی (کتاب و سخنرانی‌ و این‌ها) بریزم روی آیفون و ببرم با خودم، آیه که مشغول است من هم مشغول باشم. 

البته غیر از این، دنبال جایی می‌گردم که آیه را چند ساعت در هفته بگذارم و به کارهای عقب‌مانده‌ی خودم برسم. سیستمی وجود دارد این‌جا به نام مهدکودک‌های خانه‌گی که معمولا خانم‌ها اداره‌شان می‌کنند. یعنی یک قسمتی از خانه‌شان را برای نگهداری بچه‌ها اخصاص می‌دهند و می‌روند هزار تا مدرک و پروانه‌ی کار و عدم سوء پیشینه برای خودشان و خانه‌شان می‌گیرند و بچه‌ها را به تعداد خیلی محدود (مثلا 5 بچه به صورت هم‌زمان) نگه‌داری می‌کنند. خوبی این مهدکودک‌های خانه‌گی این است که خیلی زمان منعطفی‌ دارند و هم این‌که فضای امن و خانه‌مانندی دارند برای بچه‌های سن کم. خوبی دیگری که دارند این است که اگر مربی مهد زبان اصلی‌ش، چیزی غیر از انگلیسی باشد می‌توانی ازش بخواهی که با بچه با آن زبان صحبت کند و این موقعیت خیلی خوبی برای بچه فراهم می‌کند که زبان سومی یاد بگیرد (مثلا من دلم می‌خواهد عربی و فرانسه یاد بگیرد آیه غیر از فارسی و انگلیسی؛ البته اگر کنتنیز هم یاد بگیرد که عالی‌ست ولی دلم همراهی نمی‌کند با چینی هنوز). 

۹۲/۰۶/۱۹

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">