بچه ها بى شک دنیا را زیبا مى کنند
وسط تلخى روزگار اگر من آیه را نداشتم لابد تا حالا کم آورده بودم. خوب است که خنده هاى آیه هست. شیطنت هاى بچه گانه اش هست. خوب است که هر روز با یک کار جدید هیجان زده مى کند آدم را. حالا دیگر یاد گرفته دستش را بگیرد به درى دیوارى میزى بایستد و راه برود. دو هفته پیش در برابر چشمهاى گرد شده ى من و وحید شروع کرد از پله ها بالا رفتن. فکر کردیم حالا به پله ى دوم یا سوم که برسد مى ایستد لابد ولى همه ى ١٥ پله را رفت بالا و آخرش براى خودش دست زد. همین هفته ى پیش هم که من حواسم نبود یکهو دیدم ١٠ تا پله را آمده بالا و وسط پاگرد دوم نشسته با شادمانى؛ لابد خدا هواى پشت سرش را داشته که از پس سر زمین نخورد. کلمات را هم سعى مى کند تقلید کند. البته فعلا آهنگ کلمات را اجرا مى کند تا خودشان را ولى منظورش را مى رساند اگر گرسنه باشد یا بخواهد برود بیرون گردش و بازى. معنى خیلى از حرف هاى ما را مى فهمد و اگر ازش بخواهیم کارى را انجام دهد اگر حالش را داشته باشد انجام مى دهد وقتى خوابش مى گیرد شروع مى کند از من بالا رفتن که بغلش کنم. وقتى بیرون مى رویم به نشانه ى سلام براى همه دست تکان مى دهد و براى سگ ها هاپ هاپ مى کند.
بودنش در این روزهاى لعنتى بیش از آنچه فکر کنم غنیمت است.