مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

که مى گذرد و نمى گذرد

سه شنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۰۳ ق.ظ
هنوز شب قدر سوم نیامده؛ ماه رمضان من تمام شده... اصلا کى شروع شد که حالا تمام شده. هیچ هم معلوم نیست که دیگر ماه رمضانى باشد و من هم باشم و بفهمم که ماه شروع شده. دور از ذهن هم نبود این دورى. عالم و آدم را هم که سیاه کنیم، براى خودمان که نمى توانیم خالى ببندیم. گرچه من این مدت با همین چشم هاى خودم دیدم که آدم خودش را هم مى تواند طورى رنگ کند که هیچ کپى از اصل قابل شناسایى نباشد؛ براى خودش ها، براى بقیه که بماند. 

دارم مبهم حرف مى زنم و بى سر و ته (و بى نیم فاصله) همین جا تمامش مى کنم.

۹۲/۰۵/۰۸

نظرات  (۳)

سلام خانم. بعد از کلی وقت اومدم خبر بدم کوچولوی ما به دنیا اومد. خدا رو شکر سالم و ترگل ورگل. اومدم بگم خیلی به شما فکر میکردم که همه چیز اون طوری نمیشه که ادم میخواد. اومدم بگم توی این روزای شلوغ بچه داری که همزمان شد با ماه رمضان همش به شما فکر میکردم. به اینکه کاش میشد بنشینم و باهم در مورد تجربه ها حرف بزنیم و خدا...
امیدوارم زود حالتون خوب بشه
کاش میگفتی چی شده نرگس بانو....
دلمان کم کمی شور افتاد ...
انشالله خدا خودش به شما آرامش دهد بسی زیاد ...
بوی رفتن می دهد این پست

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">