مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

روایت‌های خواندنی-دیدنی

دوشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ۱۰:۱۲ ق.ظ
وقتى اینستاگرام آمد، من فکر کردم این هم از آن اپلیکیشن‌هاى خز است. حالا هر کس از در و دیوار عکس مى‌اندازد و فرو مى‌کند در چشم عالمیان. همین‌طور هم شد. خود من هم یکى از همان خزها. ولى خب اصلش همین است دیگر. مردمى که عکاسى دوست دارند، عکس دوست دارند، چه قواعد و قوانین عکاسى را بلد باشند، چه هیچ‌چیز ندانند درباره‌ی نور و زاویه و شاتر و غیره، عکس مى‌اندازند و تکه‌هایى از زندگى‌شان را روایت مى‌کنند براى بقیه به شکل تصویرى در قطع جهانی. البته که موضوع زندگى روزمره و بروزش در عکاسى و بعد منتشر شدنش در این ابعاد وسیع بحث جدایى مى‌طلبد ولى امروز من یک وجه با مزه‌ى دیگری کشف کردم درباره‌اش.

نشسته بودم عکس‌ها را اسکرول مى‌کردم آیه هم دور و برم با اسباب‌بازى‌هایش ور مى‌رفت و غر مى‌زد. (براى ثبت در تاریخ: براى اولین بار سرماخورده و آب دماغ و چشمش بند نمى‌آمد دیروز؛ از این قطره‌‌هاى فلان ریختم توى دماغش  - به‌سختى البته - و یک داروى ملایم سرماخوردگى هم دادم بهش و امروز بهتر شده). خلاصه که آیه داشت بهانه مى‌گرفت و من آى‌‌فون را گرفتم که او هم عکس‌ها را ببیند. بعد رسیدیم به فیلم‌‌هایى که مامان بابا ها از بچه‌‌هایشان گذاشته بودند (قابلیت جدید اینستا براى آپلود فیلم). آیه شروع کرد هم‌راه ترنج دست زد و هم‌راه آوا شکلک در آورد. باز هم‌راه ترنج خودش را تکان داد و چرخید و براى مریم که شعر مى‌خواند و بازى مى‌کرد، خندید.

حس بامزه‌اى بود؛ ارتباط گرفتن آیه باهاشان فرق می‌کرد. این‌ها بچه‌های واقعی بودند نه بچه‌های توی فیلم‌ها. گرچه من اغلب این آدم‌ها از نزدیک ندیده‌ام نه خودشان را و نه بچه‌هایشان ولی به علت همین شبکه‌های مجازی و وبلاگ‌ها، گاهی حس می‌کنم بین تکه‌هایی از زندگی‌شان قل می‌خورم و می‌چرخم (هرچند مجازا). یک وجه این زندگى، بچه‌هایی هستند که قصه‌ی بزرگ شدنشان دارد به دست مامان‌ها و بابا‌هایشان روایت می‌شود، مکتوب و مصور. خواندنی و دیدنی. و خیلى زیر پوستى بچه‌هایمان دارند با هم مرتبط مى‌شوند. و ما با همه‌ی تفاوت‌ها، از خلال عکس‌ها و فیلم‌ها و وبلاگ‌ها به هم نزدیک می‌شویم و تجربیات تقریبا یکسانی پیدا می‌کنیم درباره‌ی بچه‌هایمان.

۹۲/۰۴/۱۷

نظرات  (۱)

ما بچّه‌ندارها

پاسخ:
پاسخ:
ما یه دوستى داشتیم که زمانى که ما بچه نداشتیم اون دو تا دختر داشت. اون موقع به ما مى گفت شماها هنوز مجردین. حالا ببینین ما باید به شما چى بگیم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">