این یک متن تبلیغاتىست
حالا فیسبوک و پلاس و فرندفید و غیره دارد مىترکد از توصیهى دوستان که چطور دیگران را قانع کنیم به راى دادن. انواع راهکارهایى که ممکن است در این دو روز جواب بدهد و ایدههاى مبتکرانه دارد بروز مىکند از در و دیوار. من ولى هنوز راضى نشدهام زیر بار این یک قلم بروم. تبلیغ کنم؟ تخم امید پخش کنم؟ واقعا؟ من که خودم هنوز ته تردیدم؛ ولى بنا را بر امید گذاشتهام. حتى مطمئن نیستم رایى شمرده شود ولى براى خودم به اندازهى یک راى دلیل دارم. که چارهى دیگرى هم مگر هست؟ که ما راه و روشى را که فکر مىکنیم صواب است مىرویم. که هزار چیز دیگر. ولى هنوز حاضر نیستم مثل ٤ سال پیش بنشینم پاى تلفن از این سر دنیا به دوست و فامیل و آشنا زنگ بزنم که بروید و به میرحسین راى بدهید. که بعد، آن روزها پیش بیاید و من هرلحظه خودم را نفرین کنم که چه امید و شورى انداختم در دل مردم. که بعدش طالب راى هاشان باشند و بریزند توى خیابان و قلب من بیاید در دهنم که آیا زنده و سالم بر مى گردد از خیابان؟ چه نفرینها که نکردم خودم را. هنوز حاضر نیستم دیگر آنطور سنگ به سینه بزنم. تنها کارى که تا همین حالا حاضر به انجامش شدهام تغییر عکس پروفایل فیسبوکم بوده و این دو متن اینجا. حالا هم باز از همین تریبون نیمهرسمى اعلام مىکنم که راى ندادن هیچ چیز را درست نمىکند.
پ.ن. آهاى! از پاى اینترنت کوفتى پاشید برید دو نفر، پنج نفر، ده نفر دیگر را قانع کنید به راى دادن.