مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

تیتر این پست را یکی دیگر برداشته

دوشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۵۱ ب.ظ
چند روز است دارم فکر می‌کنم به این‌که باید در اقصی نقاط خانه که رفت و آمد دارم کتاب‌های مختلف بگذارم، و تقریبا گذاشته‌ام. چرا؟ چون مگر آدم چقدر می‌تواند دور خانه دنبال کتاب‌هایش بگردد. بعد حوصله نمی‌کند و می‌رود سراغ همان اینترنت گردی لعنتی و یک دنیا اطلاعات پراکنده که به درد هیچ می‌خورند فقط. یک‌گوشه‌ی آش‌پزخانه را گذاشته‌ام برای کتاب‌هایی که مربوط به تربیت بچه و این‌چیزهاست. توی اتاق آیه چند تا مجله‌ی جامعه‌شناسی گذاشته‌ام که وقتی دارم می‌خوابانمش و هی برای خودش توی تختش وول می‌خورد، من چکیده مقاله‌ها را بخوانم. رمان‌ها و داستان‌ها البته جایشان کنار تخت‌خواب خودم است. روی میز نشیمن هم هنوز بین شعر و نوشته‌های مذهبی معلق مانده‌ام. 

پیداست که خانه‌ام بازار شام است؟ بله هست. کجاش بد است اصلا؟ آدم بچه‌دار که تازه خانه عوض کرده طول می‌کشد تا زندگیش منظم شود و این اصلا چیز بدی نیست (این البته تلقین است به خودم). چون بچه کار دارد و تمام وقت آدم را پر می‌کند. نه‌ این‌که من از این مادرها باشم که یک‌بند بچه پر کمرشان است و دارد از کت‌وکولشان بالا می‌رود (خوب و بدش را نمی‌دانم). من فکر می‌‌کنم - جدای از این‌که بچه نباید دچار کمبود محبت شود - با این سرعت یادگیری و کسب مهارت، حتما اگر آزاد باشد بهتر و بیش‌تر یاد می‌گیرد یا تخیل می‌کند. بنابر این آیه از این بچه‌های آویزان به مادر نیست. ولی مهم این نیست. مهم این است که همین‌طور که نشسته روبه‌روی این پنجره و خیره شده به حرکت برگ‌ها که با باد تکان می‌خورند، من یک‌هو هوس می‌کنم زیر گردنش را ببوسم و آیه با دوتا دندان تازه نیش زده‌اش سعی می‌کند من را گاز بگیرد و هارهار بخندد.

تازگی‌ها هم خودش را شکل این حشره‌هایی می‌کند که روی آب یک حرکت عقب‌جلوی‌ای از خودشان نشان می‌دهند ولی عملا جلو نمی‌روند. روی دست و پاهایش حالت چهاردست و پا می‌گیرد ولی نمی‌تواند برود جلو و لجش می‌گیرد. بعد من باز فکر می‌کنم خب چاره‌ای هم مگر آدم دارد غیر از این‌که بپرد ماچش کند؟ و من چقدر این روزها شگفت‌زده‌ام از سرعت یادگیری بچه‌آدم‌ها، یادگیری حرکات و چیزهای خودبه‌خودی. 

حرف کتاب‌ها بود. همین‌طوری می‌شود که من باید هرجای خانه یک کتاب داشته باشم برای همان چند دقیقه‌ای که وقتم خالی می‌شود و آیه غذایش را خورده و تمیز است و غذای خودمان حاضر است و آیه دارد بازی می‌کند یا خواب است و من آشپز‌خانه‌ را «تقریبا» مرتب کرده‌ام و به این فکر نمی‌کنم که دو تا از اتاق‌های بالا هنوز پر از جعبه است. به ایمیل‌های جواب نداده‌ام و به پی‌گیری کار تحقیقی و آن یکی کار فروشگاهِ فلان هم فکر نمی‌کنم. همان‌طور وسط هر کاری، چند دقیقه، چند صفحه و باز ادامه‌ی کارها. 

۹۲/۰۳/۰۶

نظرات  (۱)

سلام.
ما همین 5 دقیقه ها را داریم که کاری بکنیم.به قول نزار قبانی

هنالکَ خمسُ دقائقْ..
بها أطمئنُّ علیکِ قلیلا..
وأشکو إلیکِ همومی قلیلا..
وأشتُمُ فیها الزمانَ قلیلا..
هنالکَ خمسُ دقائقْ..

پاسخ:
پاسخ:
به‌به. تقریبا هزار سال بود که از نزار قبانی چیزی نخونده بودم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">