تیتر این پست را یکی دیگر برداشته
پیداست که خانهام بازار شام است؟ بله هست. کجاش بد است اصلا؟ آدم بچهدار که تازه خانه عوض کرده طول میکشد تا زندگیش منظم شود و این اصلا چیز بدی نیست (این البته تلقین است به خودم). چون بچه کار دارد و تمام وقت آدم را پر میکند. نه اینکه من از این مادرها باشم که یکبند بچه پر کمرشان است و دارد از کتوکولشان بالا میرود (خوب و بدش را نمیدانم). من فکر میکنم - جدای از اینکه بچه نباید دچار کمبود محبت شود - با این سرعت یادگیری و کسب مهارت، حتما اگر آزاد باشد بهتر و بیشتر یاد میگیرد یا تخیل میکند. بنابر این آیه از این بچههای آویزان به مادر نیست. ولی مهم این نیست. مهم این است که همینطور که نشسته روبهروی این پنجره و خیره شده به حرکت برگها که با باد تکان میخورند، من یکهو هوس میکنم زیر گردنش را ببوسم و آیه با دوتا دندان تازه نیش زدهاش سعی میکند من را گاز بگیرد و هارهار بخندد.
تازگیها هم خودش را شکل این حشرههایی میکند که روی آب یک حرکت عقبجلویای از خودشان نشان میدهند ولی عملا جلو نمیروند. روی دست و پاهایش حالت چهاردست و پا میگیرد ولی نمیتواند برود جلو و لجش میگیرد. بعد من باز فکر میکنم خب چارهای هم مگر آدم دارد غیر از اینکه بپرد ماچش کند؟ و من چقدر این روزها شگفتزدهام از سرعت یادگیری بچهآدمها، یادگیری حرکات و چیزهای خودبهخودی.
حرف کتابها بود. همینطوری میشود که من باید هرجای خانه یک کتاب داشته باشم برای همان چند دقیقهای که وقتم خالی میشود و آیه غذایش را خورده و تمیز است و غذای خودمان حاضر است و آیه دارد بازی میکند یا خواب است و من آشپزخانه را «تقریبا» مرتب کردهام و به این فکر نمیکنم که دو تا از اتاقهای بالا هنوز پر از جعبه است. به ایمیلهای جواب ندادهام و به پیگیری کار تحقیقی و آن یکی کار فروشگاهِ فلان هم فکر نمیکنم. همانطور وسط هر کاری، چند دقیقه، چند صفحه و باز ادامهی کارها.
ما همین 5 دقیقه ها را داریم که کاری بکنیم.به قول نزار قبانی
هنالکَ خمسُ دقائقْ..
بها أطمئنُّ علیکِ قلیلا..
وأشکو إلیکِ همومی قلیلا..
وأشتُمُ فیها الزمانَ قلیلا..
هنالکَ خمسُ دقائقْ..