مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

شش ماه بعد

سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۱:۳۸ ق.ظ
امروز آیه دقیقا شش ماهه شد. دیروز رفتم به نزدیک‌ترین YMCAای که توی یک استادیوم بزرگ ورزشی-فرهنگی بود. بعد مجبور شدم ماشینم را خیلی دور پارک کنم چون مسابقه‌ی هاکی قرار بود برگزار شود و همه‌ی پارکینگ‌ها به شدت گران بود. من فقط می‌خواستم چند سوال بی‌اهمیت بپرسم و زورم می‌آمد پول پارکینگ بدهم. بعد شما فکر کن ورزشگاه آزادی را بخواهی از بیرون دور بزنی دو دور کامل. بنده این‌کار را کردم در حالی که یادم رفته بود کالسکه‌ی آیه را بیاورم و برای همین آیه باز به من آویزان بود. YMCA یک مرکزی‌ست که برنامه‌های ورزشی فرهنگی هنری آموزشی برگزار می‌کند برای تمام سنین (گمانم در تمام شمال امریکا و اروپا). شهر قبلی که بودیم برای بچه‌های زیر یک سال برنامه‌های متنوعی داشت مثلا کلاس ماساژ که به مادرها یاد می‌دادند طرز ماساژ دادن بچه‌ها را. یا کلاس یوگا. یا یک برنامه‌ی ورزشی بود که همراه موسیقی زنده برگزار می‌شد و هم این‌که یک اتاق بازی برای بچه‌ها بود که می‌شد آدم بچه‌اش را ببرد آن‌جا وقتی بچه خیلی خلقش تنگ بود و حوصله‌اش سر رفته بود که با وسایل جدید و در یک محیط جدید بازی کند. خب آن موقع آیه هنوز این‌قدرها هم دلش سرگرمی نمی‌خواست. 

دیروز من به هوای همین مدل کلاس‌ها رفتم آن‌ شعبه‌ی نزدیک که دیدم فقط برنامه‌ی ورزشی دارد برای پنج سال به بالا ( لجم گرفت این همه پیاده روی کرده بودم). آدرس دو تا شعبه‌ی دیگر را گرفتم از متصدی آن‌جا. اولی نزدیک‌تر بود ولی عملا آن هم خیلی برنامه‌ی ویژه‌ای نداشت برای بچه، طبق سرچی که خانمه کرد برایم. ولی دومی به‌تر بود اوضاعش. دور بود البته. نزدیک مرکز شهر تقریبا. من که آمده بودم بیرون که برای آیه سرگرمی جور کنم خودم را انداختم به اتوبان گردی و تا وسط شهر رفتم. شهر را هم که نمی‌شناسم هنوز با جی‌پی‌اس هی خیابان‌ها را رفتم بالا پایین تا پیدایش کردم. از خانومه پرسیدم خب چه برنامه‌هایی برای بچه‌ها دارید. یک زونکن به چه بزرگی آورد که فکر کردم حالا همه‌ی هفته برای آیه برنامه دارند. هی گشت تویش را، آخرش گفت کلاس شنا داریم برای سن شش ماه. گفتم زحمت شد این‌قدر برنامه دارید. گفت زمین بازی هم ندارند ولی مهد کودک دارند. 

باز بزرگ‌راه‌ها را با صدای عبدالهی برگشتم خانه. درمان این چند روز گیجی و اشک بی‌حساب شاید همین بزرگ‌راه گردی بود. شاید هم نبود چون باز یاد تهران افتادم و آن روزها و ساعت‌ها.

امروز صبح ساعت 11 برنامه‌ی شعر و داستان‌خوانی بود برای بچه‌های زیر یک‌سال توی کتاب‌خانه‌ی عمومی‌ای که نزدیکمان هست. دیدم همین هم غنیمت است انگار. شال و کلاه کردیم رفتیم کتاب‌خانه. حدود 10 تا مادر با بچه‌هایمان بودیم. آیه هم جلوی پاهای من نشسته بود با تعجب به بچه‌ها نگاه می‌کرد. کل برنامه شعر خواندن هم‌راه با بازی‌ با اعضای بدن دست‌ها و پاها و چشم‌ها و غیره بود و چندتا از شعر‌ها هم با عروسک. شعرها اغلب فولکلور بود مثل همین شعر‌های اتل متل و جوم‌جومک برگ خزون و لی‌لی‌لی‌لی‌ حوضک‌ این‌ها. دقت کردید که بیشتر این شعر‌ها روی مهارت‌های شناختی و بدنی بچه‌ها متمرکز است؟ مهارت‌هایی مثل تشخیص پیدا و پنهان و شناخت اعضای بدن و تکان دادنشان و غیره. از همه مهم‌تر این‌که این‌ها می‌شود ابزاری برای شکل‌گیری نوع جدید از ارتباط بین مادر و بچه.

(این هم خلاصه‌ی برنامه‌ی جلسه)

بعدش هم من و آیه رفتیم کارت‌های کتاب‌خانه‌مان را گرفتیم که پس فردا ازمان سوال کردند چه قله‌ی بلندی را فتح کردید وقتی بچه شش ماهه شد، بگوییم عضو کتاب‌خانه شدیم.  

شب با مهرناز اینا رفتیم یک کافه‌ای وسط‌های شهر. مثلا جشن تولد نیم‌سالگی. یعنی تو فکرم بود برای شب کیک بپزم و مهرناز اینا هم بیایند دور هم باشیم ولی نشد. بس‌که آیه همه‌ی نشیمن را ریخته بود به هم و من سرتا سر روز فرصت نکردم جمع کنم هیچ‌جا را. تازگی‌ها یاد گرفته اگر با غلت خودش را از روی ملافه‌ای که برایش پهن می‌کنم برساند روی فرش، سر می‌رسم و باهاش حرف می‌زنم و باز برش می‌گردانم به جای اولش. برای کشیدن من سمت خودش از این حربه استفاده می‌کند. البته کلا هم نقش و نگار فرش برایش جذاب‌تر از اسباب‌بازی‌هایش است حتی. خلاصه که همه‌ی خانه را مین‌گذاری کرده با وسایلی که دستش می‌گیرد از این سر قل می‌خورد آن‌سر و رهایش می‌کند . باز بر می‌گردد یک‌چیز دیگر بر می‌دارد و ادامه‌ی ماجرا. اصلا هم دوست ندارد بنشیند (خیلی هم جدی اعتراض می‌کند به نشستن) فقط دوست دارد پاهایش را بکوبد زمین بپرد بالا پایین.

۹۲/۰۲/۰۳

نظرات  (۵)

مبارکا باشه جشن تولد شش ماهگی
الهی سالهای سال کنار هم خوب و خوش باشید
خدا حفظش کنه براتون خیلی نازه هزار ماشاالله
سلام. همین حد از برنامه هم برای بچه‏های زیر یک سال خیلی برام عجیبه. هر چند به نظر مفید میاد امّا نمی‏ترسید یک حالت فرمالیته بگیره. یعنی بچه‏ به جای این که در پی کشف خودش باشه عادت کنه در قالب فلان مدرک و فلان کلاس و ...ابراز وجود بکنه؟!
نمی‏دونم چقدر در رسوندن منظورم موفق بودمP:

پاسخ:
پاسخ:
من هم اعتقادی به کلاس و فلان ندارم برا بچه به اون صورت خیلی آموزشی و فشرده. ولی تجریه‌ی محیط‌های این‌طوری رو هم برای بچه هم مادر ضروری می‌دونم. این‌ها جزو اون دسته از برنامه‌هاست که اتفاقا خلاقیت بچه رو بالا می‌بره.
عااالی، حسِّ «بچّه‌های‌مان به ما چه می‌آموزندِ» فروچی بهم دست داد. این کتابو خیلی دوست داشتم، این پست رو بیش‌تر.
6 ماهگی اش مبارک! انشاالله همیشه سلامت باشد! مین گذاری به سبک آیه هم خیلی خوب بود!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">