مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

یکی از همان شب‌ها که باید می‌نوشتی‌اش

سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۱، ۰۳:۳۲ ق.ظ

طبق سنت حسنه‌ی هر سال من باید امشب چیزی این‌جا بنویسم. ولی واقعیتش این است که این نوشته بعد از امشب نوشته شده. به این دلیل ساده که ما اسباب کشی کرده‌ایم وهمه‌ی زندگی الان وسط نشیمن و پذیرایی و اتاق‌ها ولو است و من از خستگی رو به زوالم و ثانیا این‌که اینترنتمان هنوز وصل نیست و من هیچ انگیزه‌ای برای روشن کردن لپ‌تاپم ندارم. ثالثا این‌که چند روز است با دختر سر شیر خوردنش کش‌مکش داریم و من انرژی نوشتن ندارم.

به هر حال. سی‌سالگی خوش گذشت؛ بیش‌تر از آن‌که فکرش را می‌کردم. اتفاقاتی هم که درش برایم افتاد اساسی بود و زندگی را تکان داد. همین آمدن آیه و جابه‌جا شدن ما. حالا هنوز زود است راجع به این‌جا بنویسم چون عملا از جمعه شب که رسیدم، و چقدر آیه بی‌تابی کرد در نیمه‌ی دوم این مسیر 6 ساعته، فقط یک‌بار آن هم دیشب از خانه رفتم بیرون. البته من چندین بار پیش از این سفر آمده بودم اتاوا ولی به چشم زندگی طبعا بهش نگاه نکرده بودم. اولین چیزی که من را شگفت‌زده کرده در همین چند روز، آب شفاف و زلال این شهر است. آب شهر قبلی مایع کدر و پر از املاح معدنی بود که اصلا قابل خوردن نبود و هم این‌که اصلا ظرف و ظروف باهاش تمیز نمی‌شد. پوست و مو و غیره را هم رسما نابود می‌کرد. ما برای چای درست کردن آب مقطر می‌خریدیم که رنگ و طعم چایی واقعی را بفهمیم همه‌ای این سال‌ها. نکته‌ی دیگر سرمای این‌جاست. خیلی سردسیرتر از شهر قبلی‌مان است ولی آفتاب بیش‌تری دارد و احتمالا باد کم‌تری.

قرار بود راجع به تولدم حرف بزنم. عجب حکایتی‌ست این سن و عمل‌کرد فیزیک بدن. من حدود یک‌سال است به خاطر آیه ورزش جدی نکرده‌ام. فقط ماه آخر اجازه‌ی پیاده‌روی داشتم. حالا احساس می‌کنم رسما در حال از دست دادن عکس‌العمل بلافاصله‌ی عضلات و استخوان‌ها و  غیره هستم. باید پیاده‌روی را شروع کنم. انرژی هم که ندارم. اعصاب هم که ندارم. هیچی. امروز صبح فکر می‌کردم چرا دائم خسته‌ام. طبعا هنوز 3 ماه بیش‌تر از آمدن آیه نگذشته و من طبق معمول از خودم توقع بی‌جا دارم این یک ماه گذشته مدام درگیر خانه و اثاث و کارهای آمدن و رفتن بودم. این به کنار، اتفاق تازه‌تر این است که من وقتی آیه بیدار است مدام دارم باهاش حرف می‌زنم یا برایش شعر می‌خوانم و این رسما خیلی انرژی از منی که سال‌ها در کل روز یکی دوساعت هم با کسی صحبت نمی‌کرده‌ام می‌گیرد. بله. همین. 

۹۱/۱۱/۱۷

نظرات  (۳)

سلام خدمت آیه و مامانش و آقای محمد
راستش علت اینکه دارم کامنت میذارم اینه که آقای محمد دقیقا در مورد پایان نامه من سوال کردن از دیدن این سوال ذوق زده شدم که چه جالب این موضوع برای آقایون هم مهمه! من پایان نامم در مورد هویت مادریه که دارم بر پایه یک تئوری پرستاری با عنوان مادر شدن کار میکنم . جالبه این تئوری اول اسمش تئوری دستیابی به نقش های مادری بوده ولی تئوریسین بعدها به علت اینکه عبارت دستیابی به نقش مادری، پایان پذیرفتن یک پروسه (فرایند مادری) رو به ظاهر تموم شده تداعی میکنه و این در حالیه که مادری یک فراینده که در طول دوره حیات مادر در جریانه، اسم تئوری رو به مادر شدن تغییر میده. جالبه تو دنیا یک گروه با این تئوری مخالفت کردن اونم " فمینیست ها". در مورد گل هم گفتین باید بهتون بگم یکی از اجزای این تئوری دلبستگی یاattachment بین مادر و کودکه که خیلی قابل تامله. دلبستگی به نظر من نقطه عطف فرایند مادریه که البته به احتمال زیاد مردا از درک اون عاجزن! به خاطر خود مادرا هم که شده انسان نباید مثل گل می بود آقا محمد!
تولدتون مبارک باشه (البته شرمنده واسه تاخیر در تبریک)

امیدوارم سی و یک سالگی شیرین تر از سی سالگی باشه :)
با خوندنِ دوتا پُستِ اخیر (و بیش‌تر این پست) یه سؤالی برام پیش اومد که یه قدری فلسفیه شاید: آدم تا کِی مادره به این معنا که و صورتی که نوشتید؟ تا کِی باید مادر باشه؟ کارِ سختی نیست؟ نُه ماه اون‌ور، بعد یک‌عمر این‌‎ور. چه کاریه؟ آدم خسته می‌شه. چه‌را خدا آدما رو از گِل نمی‌آفرینه تا آخر؟




چرا دیگه سخته. آدم یه کاری می‌کنه که تا ته عمر گیره. والا همین مسئولیته بود که ما ازش فراری بودیم. ولی خب قسمت خوش‌مزه‌ش اینه که معمولا راه دیگه‌ای برای بروز اون عمق محبته به این موجود پیدا نمی‌کنه آدم غیر از همین مادری کردن. بعد خب خسته هم می‌شه سردرد هم می‌شه بی‌انرژی هم می‌شه و اینا. منم با جمله‌ی آخر موافقم. از درگاه ایزد منان خواستاریم پاسخ‌گو باشد :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">