مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

من زیارت‌لازمم! همین حالا

چهارشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۱، ۰۷:۰۹ ب.ظ
عکس فرستاده درست از همان لحظه‌ای که از دور چشمشان افتاده به حرم حضرت حسین. دم‌دم‌های اذان صبح، پای پیاده. ما که سفر بودیم هقته‌ی پیش را. همین که رسیدم و مبایلم به کار افتاد دیدم رسیده نجف. همین‌طوری یک‌باره‌گی. زنگ زدم به مامان گفتم باز من دو روز نبودم یکی‌تان پرید کربلا؟ قلبم دارد می‌ترکد از دیروز. گفتم که قصه‌ی بابا را باید بنویسم.
پ.ن. من سالی چندبار این مسیر را از روی گوگل نگاه می‌کنم. همین‌طوری. شاید حاجت‌روا شدم. خدا را چه دیدی.
۹۱/۱۰/۱۳

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">