مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

شامـــ غریبانــ

يكشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۱، ۱۰:۵۲ ق.ظ
گفته‌اند سیدالشهداء قبل از غروب آفتاب روز دهم شهید شد؛ این را از روی حال دلت هم می‌فهمی. آن آشوب و سرگردانی دل و شلوغی و همهه‌ی توی سر، همان‌ ساعت‌ها تمام می‌شود. مبهوت می‌شوی؛ مبهوت. گمان نکنم دیگر اشکت هم دربیاید. تمام شده ماجرا.
گفته‌اند زینب (سلام خدا بر او) آن شب زنان و بچه‌ها را آرام می‌کرده ... بارها پیش آمده که در طول مراسم شام غریبان، همان وقت سخن‌رانی و نوحه، من و دوستانی که این ده روز دویده بودیم برای مراسم، گوشه‌ای آرام خوابمان ببرد بس که همه‌ی چراغ‌ها خاموش است و شمع روشن کرده‌ایم و نوحه‌ها محزون و آرام است. انگار نفَس زینب طول همه‌ی اعصار را طی کرده باشد ...
پ.ن. نوشته‌ی پارسال است
۹۱/۰۹/۰۵

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">