مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

کره‌ی بادام‌زمینی عقل را مختل می‌کند

دوشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۱، ۱۰:۰۰ ب.ظ
آدم که وقت و انرژیش را از سر راه نیاورده که توی یک هفته سه‌بار آشپزخانه‌اش را آب بکشد آن هم با این وضعی که این‌جا آشپزخانه‌ها راه آب و چاه زمینی ندارند، مثل دستشویی‌ها که راه آب کف ندارند - خراب شه این خارج با این وضع اصلا. خلاصه که آدم‌ها این‌جا باید هزار جور راه بلد باشند برای آب و آب‌کشی و این‌حرف‌ها. حالا این‌که ما سه‌بار در هفته مجبور شدیم زیر و روی آشپزخانه را آب بکشیم دلیلش همین موشی است که پابرهنه پرید وسط زندگی‌مان. 

خب آدم هزارجور فکر و خیال می‌کند که این موش‌ه از کجا پیداش شد. البته خیلی هم پیچیده نیست یک طرف خانه‌ی ما عملا جنگل است و رودخانه و فلان. دو سالی هم می‌شود که حیاطمان را به ارتفاع یک متر، علف گرفته و نمی‌دانیم زیر علف‌ها چه خبر است. آن هفته‌ای هم دیدیم لوله‌ی اتصال ماشین خشک‌کن لباس‌ها به بیرون قطع شده و اتاق رخت‌شوی‌خانه‌ شده شبیه سونای بخار. دور و اطراف خانه هم که پر است از جک و جانور از راکن و سنجاب گرفته تا اسکانک و خرگوش و وزغ و هزار چرنده‌ی دیگر که شب‌ها می‌آیند و همه‌چیز را می‌جوند. خلاصه که ما نمی‌دانستیم با یک موش طرفیم، با خانواده‌ی موش‌ها طرفیم، با مدرسه‌ی موش‌ها طرفیم یا چی.

روز اول من از خواب بیدار شدم دیدم نصف نان‌های ساندویچی دیشب توی سینی نیست. ظرف‌های شسته را که جابه‌جا می‌کردن دیدم انگار یکی خیلی با دقت نان‌ها را به تکه‌های کوچک تقسیم کرده و پشت ظرف‌ها مخفی کرده به علاوه‌ی هسته‌های آلبالو خشکه که توی سطل نریخته بودیم و البته فضله‌ی موش به اندازه‌ی کافی و وافی. 

شب دوم یک مدل مرگ موش گرفتیم ریختیم این‌ور و آن ور. خبری نشد. همان‌ به‌تر البته؛ چون این‌ها را می‌خورد و می‌رفت یک‌جا می‌مرد تازه می‌شد اول بدبختی که پیکر بی‌جان را پیدا کنیم. روزها مدام یاد پاهای سیاه آن خانومه‌ی توی تام اند جری می‌افتادم که از موش می‌ترسید و تا جری را می‌دید می‌پرید روی یک صندلی با جاروی درازش سعی می‌کرد بزند تو سر موش‌ه. هی فکر می‌کردم اگر وسط فیلم دیدن و  غذا پختن و کتاب خواندن یک‌هو یک موجودی از این سر اتاق با شتاب بدود آن طرف من چه عکس‌العملی نشان می‌دهم چون از این آدم‌های از سوسک بترس و این‌ها نیستم ولی موش گمانم فرق می‌کرد. 

شب بعد داشتیم می‌رفتیم سفر؛ یک چیدمان مثلا خیلی هوش‌مندانه برپا کردیم با یک سری تله‌موش. از این مدل‌ها که موشه برود توش و گیر کند به لایه‌ی چسب‌ناک توی تله. از آن‌جایی که عجله داشتیم که از در برویم بیرون یک سری طعمه‌ی مجلسی شامل پنیر و کیک و میوه را گذاشتیم کتار تله. خب آی‌کیویی که ما باشیم فکر نکردیم این‌ها را می‌خورد و توی تله نمی‌رود بلکه از کنارش رد می‌شود.

از سفر که برگشتیم آثار موش‌ه باز هم بود ولی تله‌ها سر و مور و گنده سر جایشان بود. موش هم طبعا غذاها را خورده بود و آخ هم نگفته بود. هم‌سایه‌ی‌مان روی ایوان بود ازش پرسیدیم شما هم موش داشته‌اید هیچ‌وقت؟ گفت داشتیم چند سال پیش و از همین تله چسبی‌ها گذاشتیم و گیر افتاد. گفت انواع طعمه را امتحان کرده ولی کره‌ی بادام‌زمینی چیز دیگری‌ست. گفت وسط تله یک قاشق کره‌ی بادام‌زمینی بریزید که موش‌ به کل از خودبی‌خود می‌شود با بوش. تله را هم توی جعبه کفشی چیزی بگذارید و فقط به اندازه‌ی رد شدن موش، سوراخش کنید وگرنه صبح با صحنه‌ی دردناکی مواجه می‌شوید و نمی‌دانید حالا موش زنده‌ی گیرکرده در چسب را چطور جابه‌جا کنید. دو تا تله‌ی دیگر هم بهمان داد. 

دیشب همین کارها را کردیم با دو تا جعبه. تمام شب خواب دیدم که یک شخصیت کارتونی‌ با مزه‌ای دارد مو‌ش‌ه. پیراهن چارخانه کرم-قهوه‌ای و شلوار پیش‌سینه دار و بند شلوار با یک ساک قهوه‌ای سوخته از آن قدیمی‌ها و گیر کرده در جعبه کفش. من هم ولش می‌کنم توی کوچه و او می‌رود به راه‌های دور؛ یک وضعی اصلا. صبح که بیدار شدم وحید رفته بود. یکی از تله‌ها نبود. تلفن کردم گفت یک موش قهوه‌ای با دم دراز بوده که دهن و نصف تنش توی چسب گیر کرده بوده. نپرسیدم ساک هم داشته یا نه. یک شیرکاکائوی داغ برای خودم درست کردم نشستم به نوشتن این چیزها. فقط امیدوارم موش دوم و سومی در کار نباشد. 

۹۱/۰۶/۱۳

نظرات  (۴)

یعنی کشته منو این قلم تو از جدیش گرفته تا شوخی! موندم پس چرا کتاب نمینویسی دختر جون ;)
کلی خندیدم جالب بود :))




قربونت :**
چه سیر عجیبی داره نوشته های این سایت .




آدمه دیگه :)
چه سیری داره؟
مزاحمِ مشابهی داشتیم ما هم؛ اوایل تله‌های فیزیکی می‌ذاشتیم و نتیجه نمی‌داد و همه‌ی گردو و خوردنی‌ها رو می‌خورد و تو تله نمی‌افتاد. روزِ دوم سرچ کردم و دیدم تله‌ی چسبی و شکلاتِ صبحونه ترکیبیه که جواب داده. خصوصاً که نوشته بود اوایلِ شب (8 شب مثلاً) وقتِ غذاخوردنِ موشاست. خلاصه افتاد به تله‌هه. این نکته‌ی هم‌سایه‌تون هم خیلی خوب بود در موردِ جعبه‌کفش. یک تجربه هم ما داریم و اون این‌که اگر حیاط دارین، جعبه‌کفشه و موشه رو نندازین با تله‌هه تو حیاط و اینا. چون ما این‌کارو کردیم و بعد دیدیم سروصدا میاد. یه گربه‌هه‌ای رفته بود به طمعِ موشه و گیر افتاده بود تو تله! خلاصه اصلاً یک وضعیتی شد تا این تونست خودشو آزاد کنه.
;)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">