مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

ذهن عریان نویسنده

چهارشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۱، ۱۲:۲۹ ق.ظ
راجع به رمان «کمی دیرتر» چیزی نخواهم نوشت چون از طرفی می‌دانم چه می‌خواسته بگوید و چرا و از طرفی با این طریق و روش مخالفت جدی دارم. خلاصه که نکنید این کار را. کودکانتان را لخت و عور راهی بازار نکنید.* 


* این تعبیر خود شجاعی‌ست در «بلا تشبیه مقدمه»: «این رمان به‌قدری عریان از کار درآمده است که ....»  

پ.ن. خب این ایده که همان ایده‌‌ی پر سر و صدای آن دانش‌جویی است که داستانی نزدیک به همین مضمون در نشریه موج (امیرکبیر) سال 79 نوشت و مجله را بعدش بستند به حکم توهین و فلان و هزار برچسب زدند به داستان که موهن و سخیف است و غیره. بله؛ بس بگردید و بگردد روزگار.

۹۱/۰۶/۰۱

نظرات  (۷)

۱۳ شهریور ۹۱ ، ۱۰:۳۶ زهراانتظاری
سلام
ماه رمضان کلی به یادتان بودم
التماس دعا
راستش خیلی تازه‏کارم و بیشتر دارم نویسنده‏های مختلف رو مزمزه می‏کنم. ولی به طور کلی آثار رئال و مفهومی رو بر غیر اون ترجیح می‏دم و در درجه‏ی دوم برای غافلگیر کردن خواننده هم ارزش قائلم.
ولی آثاری از قبیل آن‏هایی که من- چندین سال پیش البته- از آقای شجاعی خوندم با تمام خوب بودن‏شون، نمی‏دونم یک جور خاصی هستند که من اسمش رو می‏گذارم"فضایی" انگار نوعی لفّاظی که با خوندنش از زمین کنده میشم، بادکنک میشم میرم هوا. کلا حس چندان خوبی نیست. از مست شدن زیاد خوشم نمیاد.
۰۱ شهریور ۹۱ ، ۲۰:۱۶ به اسماعیلی
ممنون از کامنتتون. در مورد دغدغه‌، به نظرم این دو آدم با هم متفاوتند. اتفاقا امیرخانی خیلی دغدغه‌ی داستان نوشتن و خوب و حرفه‌ای نوشتن داره. این آخرین کار شجاعی رو هم نخونده‌ام هنوز. البته این حرفتون خیلی به‌جاست که تریبون این آدم‌ها (که حرف دارند برای گفتن) همین نوشتنه. قبول. ولی هر دوی این آدم‌ها سال‌هاست نویسنده‌اند. انتظار حرفه‌ای‌گری که می‌شه ازشون داشت. می‌شه آدم از خودش سوال بپرسه که این نویسنده‌های تازه‌کار چطور این‌قدر خوب می‌نویسند (حتی بعضی از همین وبلاگ‌ها رو هم می‌خونه آدم گاهی می‌گه جل‌الخالق؛ طرف نویسنده‌ به دنیا اومده انگار) ولی این‌هایی که این‌همه تجربه دارند و با مخاطب و دنیای حرفه‌ای در تماسند کتابی می‌نویسند مثل «کمی دیرتر». باز به امیرخانی و قیدارش.
خیلی با هم تفاوتی نداریم؛ فوقش چهار-پنج سال. ولی من کلا تو این اجواء نبوده‏ام؛ نه فرهنگی و نه سیاسی! توی کتاب خوندن هم راستش یک خورده کج خُلقم. همیشه یادم میاد از اون متنی که نوشته بودید و از دورانی که هیچ کتابی به مزاجتون خوش نمی‏آمد و بعد از گذشت اون دوران متوجه شدید اشکال کار از جای دیگه‏ای بوده!
درمورد آقای شجاعی هم همون اوائل یکی دو کتاب ازش خریدم و نیمه رها کردم. "کمی دیرتر" هم باوجود اینکه خیلی وسوسه‏ام کرد ولی چون کلاً سبک نوشتاری ایشون مورد علاقه‏ام نیست نخریدم.




چی می‌خونی؟ نه سوالم اینه که از خوندن چی‌ها لذت می‌بری/بردی؟
حرفِ خیلی معقولی شاید به‌نظر نیاد ولی خوش‌حالم از این‌که برای فعلاًنخوندنش یک حجّت هم پیدا کردم از ام‌روز. منتظرِ نظرتون در موردِ «آفتاب‌پرست» و «نفحات» هستم از اون عکسه. البته سرلوحه‌ها رو هم دوست داشتم بدونم نظرتون چیه ولی احتمالاً دیگه خیلی دیر شده. من از کتاب‌های امیرخانی اوّل «بیوتن» و بعد «نشتِ نشا»، «سرلوحه‌ها» و «نفحات» رو دوست‌تر دارم. «ازبه» هم البته بعد از اینا یک حبّی بهش دارم. (ضمنِ این‌که منِ او رو دیگه خیلی یادم نیست. اِن‌سال پیش خونده بودمش. نمی‌دونم نظرِ الآنم بهش چیه.)




«من او» از نظر من به‌ترین کارش‌ه منهای آخر داستان البته. الان دارم «شهری که زیر درختان سدر مرد» می‌خونم تا حالا از حمزوی چیزی نخوندم.
البته «سرلوحه‌ها» رو جسته‌گریخته خونده‌ام و به نظرم خیلی خوبن این طرز نوشته‌ها
خوب یا واقعا ننویسید یا اگر می‏نویسید جوری بیان کنید که ما هم سر در بیاریم. کلا جملات‏تون یا مجهول بود یا ناتمام :)




من سن و سال شما رو نمی‌دونم ولی اگر مثل من کهولت سن داشته باشین و اواخر دهه‌ی هفتاد - اوایل هشتاد یک کمی سرتون توی سیاست (+دغدغه‌ی اعتقادات) بوده باشه گمونم می‌دونید دارم راجع به چی حرف می‌زنم. یعنی جملاتم براتون جزو معلومی‌جات حساب می‌شه و شاید هم درک کنید که چرا این‌طور نوشتم درباره‌ش. :)
منم نخوندمش و فعلاً هم میلِ به خوندنش ندارم. راستش سرِ این http://pure-commander.persianblog.ir/post/723/ یک‌ذرّه تلخم هنوز.




من این رو نخونده‌ام - حتی مشتاق هم نیستم بخونم. ولی این «کمی دیرتر» کار ضعیفی بود؛ بسیار و واقعا ضعیف. یک سیستم خود تبرئه‌گرایی (یک‌کم بیش‌تر از «خودمظلوم‌نمایی و نقض‌گویی» حتی) در همین «کمی‌ دیرتر» هم بود. یعنی یک‌جا می‌زنه به صحرای عرفات که آن‌هایی که مخاطب من بوده‌اند و کتاب‌های من را دوست داشته‌اند و ال و بل حالا هزار فکر می‌کنند و از من می‌رمند و تند می‌شوند و فلان ولی من این کار را نوشته‌ام و راهی بازار می‌کنم چون حسابم با خداست؛ من هم گفتم تقبل‌الله - والا. چی بگه آدم آخه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">